#لمس_خوشبختی_پارت_39
-بای
انقدر خوش حال بودم که حد نداشت خیلی وقت بود نرفته بودیم دور دور شبونه، باید یه راهی پیدا کنم قبل از اومدن امیرسام از خونه بزنم بیرون.
***
-ستاره جان من دارم میرم خونه مامانم اینا به سام زنگ زدم که خبر بدم گوشیو جواب نداد لطفا امد بهش بگو
-باشه عزیزم سلام برسون
-قربونت خداحافظ
-خداحافظ
از در که بیرون اومدم با خوش حالی بالا پریدم بالاخره راحت شدم. به ساعت نگاه کردم 5 بود باید سریع تر می رفتم وگرنه امیرسام می رسید. با سرعت خودمو به سر کوچه رسوندمو تاکسی دربست گرفتمو به کافه رفتم. جلو در کافه که رسیدم تمام خاطرات برام زنده شد بی طاقت وارد کافه شدم. به سمت پیشخوان رفتمو وقتی دیدم کسی نیست وارد اشپزخونه شدم. سیاوش پشت به من داشت روی گاز چیزی اماده می کرد، اروم به سمتش رفتمو با فاصله کمی دستمو جلوی چشماش گذاشتم و با صدای کلفتی گفتم:
-اگه گفتی من کیم؟
سیاوش با خنده گفت:
-دستتو بردار درسا خانم فقط تویی که به نامحرم دست نمیزنی
با صدای بلند خندیدم ، دستمو برداشتمو گفتم:
-خیلی بد جنسی سیاوش
سیاوش چپ چپ نگاهم کرد و گفت:
-تنهایی؟ بچه ها نیومدن؟
-چرا الان دیگه میرسن فقط من یک کیک شکلاتی می خورم اما تو بهشون نگو باشه؟
سیاوش با بد جنسی گفت :
-باشه
از داخل یخچال دو تکه کیک شکلاتی بزرگ برداشتمو به طبقه بالا رفتم. روی میز همیشگی نشستم و با ولع مشغول خوردن کیکم شدم.
داشتم از پنچره بیرونو نگاه می کردم که بچه هارو دیدم که به سمت کافه میان، سریع ظرف کیکو روی میز بغلی گذاشتم. چند دقیقه بعد صدای قدم های بچه ها اومد و به ثانیه نکشید که سرو کلشون پیدا شد. با ذوق با همه سلام احوال پرسی کردم و انقدر از سر دلتنگی نگاهشون کردم که بنده خداها به خودشون شک کرده بودن و هی لباساشونو صاف می کردن. سیاوش منو به دست به سمتمون اومد و گفت:
-سلام مشتریای همیشگی چی میل دارید؟
رویا سریع گفت:
-کیک شکلاتی
سیاوش ابرویی بالا انداختو گفت:
- نداریم
-سیاوش اذیت نکن دیگه همیشه کیک شکلاتی داری
-اخه یک خانومی که خیلی هم کیک شکلاتی دوست داره همشو خورد
احمقه ضایع، سر ها همه به سمت من برگشت با من من گفتم:
-خوب این همه ادم هست که کیک شکلاتی دوست داره
پارسا با چشم های ریز شده گفت:
romangram.com | @romangram_com