#لمس_خوشبختی_پارت_37

-اشکال نداره زشتو، دلم برای دعواهامونم تنگ شده
با تاسف سری تکون دادم و ازش رو برگندوندم. نگاهم به امیرسام افتاد با اخم غلیظی نگاهم می کرد وقتی دید نگاهش می کنم از جاش بلند شد و گفت:
-درسا یک لحظه میای ؟
لبخندی به بچه ها زدم و از جام بلند شدم و پشت سرش به سمت طبقه بالا رفتم.
***
داخل اتاق که شدیم با عصبانیت گفت:
-درو ببند
درو بستم و بهش تکیه دادم. خوب میدونستم اینجا اومدنمون بخاطر چیه اما اصلا به روی خودم نیوردم. با ارامش گفتم:
-کارم داشتید؟
بهم نزدیک شد توی یک قدمیم ایستاد و با صدای تقریبا بلندی گفت:
-مگه نگفتم با من این جوری حرف نزن
هینی کشیدم و گفتم:
-یادم رفت ببخشید
نگاهشو با خشم به نگاهم دوخت و خشن گفت:
-تو خجالت نمی کشی؟
-نه
با چشم های گرد شده گفت:
-خیلی پرو شدی درسا
حق به جانب گفتم:
-وقتی کار بدی نکردم برای چی خجالت بکشم
با حرصو عصبانیت گفت:
-اون روی منو بالا نیار درسا. خجالت نکشیدی رفتی نشستی تو بغل پسر غریبه میگی و میخندی؟
-من کنار شهاب نشسته بودم. همیشه هم کنارش میشستم چیز جدیدی نیست
-هه دلش برای دعواهاتونم تنگ شده بود
این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است
-اقا سام من خانواده عمو پرویزو از بچگی می شناسم باهاشون بزرگ شدم، دیگه این موضوع که مادر شما هیچ وقت دوست نداشت با خانواده ما رفت و امد کنه به من ربطی نداره. رابطه من و شهاب از اول همین طوری بوده تا ابدم همین طوری میمونه
-تو غلط می کنی، من اجازه نمیدم زنم هر غلطی دلش خواست بکنه بقیه هم به ریشم بخندن که شوهرش غیرت نداشت
با لجبازی گفتم:
-اهان پس نگران غیرتتی، اصلا نگران نباش مردم الان دیگه به روز شدن
کامل حرف از دهنم بیرون نیومده بود که سیلی روی صورتم پایین اومد. چشمام از شدت درد بسته شد، پلکم شروع به لرزیدن کرد . اروم چشمامو باز کردم امیرسام با چشمای سرخ و رگ های بیرون زده نگاهم می کرد، با ناله گفتم:

romangram.com | @romangram_com