#لمس_خوشبختی_پارت_25
-بله
امیرسام به سمت در اتاق اومد و گفت:
-خیلی خوب تو برو توی اتاقت
سری تکون دادم و به سمت اتاقم رفتم. همزمان صدای درم اومد. وارد اتاق شدم نگاهی به لباسام کردم. دامن شلواری مشکی به تن داشتم همراه با لباس استین سه ربع مشکی. سریع به سمت کمد رفتم و جلیقه ی بلند جلو باز زرشکی رنگی بیرون کشیدم و روی لباسم پوشیدم. شال مشکی به سر کردم و بعد از اطمینان از اراسته بودنم بیرون رفتم. هر دو پشت به من روی مبل های راحتی نشسته بودن. کمی نزدیک تر که شدم با صدای بلند گفتم:
-سلام
همزمان با هم هر دو به سمتم برگشتن. امیرسام با اخم نگاهم می کرد و پدرام با لبخند. پدرام از جا بلند شد و با خوش رویی گفت:
-سلام درسا خانم احوال شما؟
با تعجب گفتم:
-ممنون. بفرمایید. خیلی خوش اومدید
بی توجه به اخم امیرسام وارد اشپز خونه شدم و مشغول درست کردن چای. داشتم توی شکلات خوری شکلات می ریختم که صدای اروم پدرامو شنیدم:
-سامی یک فکری به حال این دختره بکن دیونه کرده منو انقدر زنگ زده و سراغتو گرفته. به بقیه بچه ها زنگ بزنه ابرو ریزی میشه ها
-ای بابا. فردا بعدازظهر میرم سراغش ببینم دردش چیه
پدرام با شیطنت گفت:
-کاش بابای منم به مرگ طبیعی نمی مرد تا همچین زنی گیرم میومد
امیرسام با حرص گفت:
-دندوناتو چقدر دوست داری رفیق؟
صدای خنده بلند پدرام جوابی برای حرصی شدن امیرسام بود. موندنو بیشتر جایز ندونستم ظرف شکلاتو توی سینی گذاشتم و همراه با سه فنجون چای بیرون رفتم.
چایو تعارف کردم و روی مبل روبرویی امیرسام و پدرام نشستم. پدرام با مهربانی گفت:
-درسا خانم این امیرسام ما که اذیتتون نمی کنه؟
شرمگین لبخندی زدم و به امیرسام نگاه کردم و گفتم:
-این چه حرفیه اقا پدرام، سام اخلاق فوق العاده ای داره
پدرام ریز خندید و گفت:
-همین طوره
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
-تعجب می کنم شما از ماجرای ما اطلاع دارید. اخه سام ترجیه میده کسی ندونه ازدواج کرده
پدرام زیر چشمی به سام نگاه کرد و گفت:
-خوب من و سامی مثل دوتا برادریم. اینم که به کسی نگفته حتما دلیل قانع کننده ای داره
-احتمالا من مشکلی دارم
-اختیار دارید خان. شما برای سامی بهترینید
لبخندی زدم و چیزی نگفتم. پدرام روی پای سامی کوبید و گفت:
romangram.com | @romangram_com