#لمس_خوشبختی_پارت_23

جوابمو نداد تنها با نگاه خیره تمام اجزای صورتمو برسی کرد و روی کبودی گونم بیشتر توقف کرد. کلافه از نگاه خیرش از جا بلند شدم و همون طور که به سمت اتاقم می رفتم گفتم:
-اگه غذا نخوردید روی گاز هست. برای خودتون بکشید
وارد اتاق شدم و درو بستم. این حرف نزدنا و بی توجهیاش واقعا حرسمو در میاره. نمی مرد اگه بگه غذا خورده یا نه که... وجدانم صداش در اومد:
-تو که می دونستی وقتی تا این موقع بیرونه حتما غذا خورده چرا پرسیدی پس؟
-وا خوب باید باهم حرف بزنیم دیگه. حرف نزنیم که می پوسیم توی این خونه
-اون از تو بدش میاد. میفهمی اینو؟
-به من چه که بدش میاد به هر حال من زنشم
-کیو دیدی دست روی زنش بلند کنه؟
- وجدان جان گیر نده خواهشا. اون مشکل عصبی داره. دست خودش که نیست عصبی که می شه متوجه کاراش نیست
با وجدانم درگیر بودم که تلفن خونه به صدا در اومد. از اتاق خارج شدم از صدای ابی که میومد معلوم بود امیرسام حمامه. سریع خودمو به تلفن که روی اپن بود رسوندم اما قبل از این که جواب بدم رفت روی پیغام گیر. صدای ظریف و پرناز زنی که کمی هم دلخور بود توی خونه پیچید:
-الو؟ سامی جان خونه نیستی؟ معلومه کجایی تو از دیروز بعداز ظهر که رفتی دیگه جواب تلفنمو ندادی. عزیزم خواهشا موبایلتو جواب بده
با عجله قبل از این که قطع کنه جواب دادم:
-بفرمایید
صدا با تعجب گفت:
-منزل ربیعی؟
-بله درست تماس گرفتید امرتون؟
-سامی هست؟
-بله کارش دارید؟
صدا با طلب کاری گفت:
-کار دارم که زنگ زدم دیگه. اصلا تو کی هستی
با حالت حرص دراری خندیدم و گفتم:
-یادم رفت معرفی کنم. من همسر سام هستم
صدا با حرص گفت:
-ببین من نمیدونم کی هستی و توی خونه سامی چیکار داری اما مطمئن باش به خاطر این شوخی مسخرت حتما حالتو میگیرم
با تمسخر گفتم:
-اگه شوخی بود حتما این کارو بکن. حالا هم بیشتر از این مزاحم نشو باید برم پیش سامی منتظرمه
اینو گفتم و قطع کردم. این کی بود دیگه؟ هه... پرسیدن داره دوست دخترش بود دیگه. مرتیکه خجالت نمی کشه هم زن داره هم دوست دختر.با حرص تلفنو روی اپن کوبیدم و به اتاقم برگشتم.
روی تخت نشستم و لپ تاپمو روشن کردم. خداروشکر نت داشت. سایت نودوهشتیارو باز کردم تا چندتا رمان دانلود کنم و مشغول بشم. داشتم رمانای در حال تایپو زیر و رو می کردم. این نفسم که پدر ادمو در میاره تا پست بزاره. رمان جدایی ناپذیرو ول کرده داره یه رمان دیگه می نویسه. خوب اول این رمانو که من دارم دنبال م کنم تموم کن بعد یه رمان دیگه بنویس اه... داشتم حرصمو سر نفس بیچاره خالی می کردم که در به شدت باز شد و امیر سام توی چارچوب در دیده شد . سریع از روی تخت بلند شدم و نگاهی بهش انداختم. موهاش خیس روی صورتش ریخته شده بود. صورتش از عصبانیت سرخ بود و از چشماش خشم می بارید. با تعجب گفتم:
-چیزی شده؟
همین حرفم کافی بود تا منفجر بشه. با عصبانیت گفت:

romangram.com | @romangram_com