#لمس_خوشبختی_پارت_21
-می تونم بیام تو؟
- تو که همه کاری سر خود می کنی بیا تو دیگه
اروم داخل شدم. نگاهی به اطراف کردم. تخت دو نفره ای وسط قرار داشت و پا تختی ها ، کمد، میز توالت و مبل تک نفره بادی دور تا دور اتاق چیده شده بود همه چیز به رنگ سبز چمنی و شیری بود. با صدای امیرسام دست از تجزیه و تحلیل برداشتم.
-اگه دید زدنت تموم شد کارتو بگو
به سمت تخت رفتم لبه ی اون نشستم و با استرس گفتم:
-چه خبر؟ رفتید پیش قاضی چی شد؟
امیر سام اخم بدی کرد و خشن گفت:
-نترس دختر جون همون شد که می خواستی
با خوش حالی گفتم:
-واقعا؟ حالا بابام کی ازاد میشه؟
- اونش دیگه به من ربطی نداره ما رضایت دادیم. از حالا به بعد باباته و قانون
با ناراحتی گفتم:
-یعنی بابا ازاد نمیشه؟
با بد جنسی گفت:
-نه. شاید چندین سال توی زندان بمونه، بالاخره بابات یه قاتله
با صدای نسبتا بلندی گفتم:
-بابای من قاتل نیست. شما حق ندارین به بابام بگین قاتل، توی اون دعوا بابای شما هم مقصر بود
هنوز حرفم تموم نشده بود که سیلی روی صورتم فرود اومد. دستمو روی طرف چپ صورتم گذاشتم و هین بلندی سر دادم. با بهت به امیرسام نگاه کردم. صورتش از عصبانیت سرخ شده بود. با صدای فریادش از بهت در اومدم:
-انگار یادت رفته کی هستی و چرا این جایی. خوب گوش کن دختر جون بار اخرت باشه صداتو می بری بالا فهمیدی؟
با چشمایی که اشک توشون می ر*ق*صید نگاهش کردم و هیچی نگفتم. با صدای بلندتری فریاد زد:
-نشنیدم، فهمیدی یا نه؟
با بغض گفتم:
-بله فهمیدم
-و دیگه؟
-معذرت می خوام
-حالا گم شو بیرون
اروم از جا بلند شدم و با شونه هایی خم از غصه از اتاق بیرون اومدم
خودمو سریع به اتاقم رسوندم و در و بستم و پشتش نشستم. تقصیر خودم بود. گفته بود ادم عصبی هست نباید صدامو بالا می بردم. اره تقصیر من بود. اما... بابام تا حالا روم دست بلند نکرده بود که این کرد. اولین شب زندگی مشترک با اولین سیلی از فردی که باهاش زندگیم شد مشترک. هه مشترک... مگه اسمشو میشه گذاشت مشترک؟ بابا جونم کجایی که ازم حمایت کنی؟ بابایی اولین سیلی زندگیمو خوردم کجایی که خون به پا کنی؟
با بدن درد بدی چشم باز کردم. نگاهی به اطراف کردم اتاق کاملا روشن شده بود و این نشون دهنده ی این بود که صبح شده. اروم از جا بلند شدم سرم به خاطر گریه های دیشب گیج میرفت. نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم 9 بود. به سختی از اتاق خارج شدم و به سمت دست شویی رفتم. توی ایینه از دیدن خودم وحشت کردم. چشمام حسابی پف کرده بود و طرف چپ صورتم به خوبی جای انگشتای امیرسام پیدا بود. اه دردناکی کشیدم و چند مشت اب سرد به صورتم پاشیدم.
از دست شویی که بیرون اومدم نگاهی به اطراف کردم. خبری از امیرسام نبود. حتما خونه نیست دیگه. به من چه اصلا. به اتاقم رفتم حولمو از توی کمد برداشتم و به حمام رفتم.
romangram.com | @romangram_com