#لمس_خوشبختی_پارت_16
با ناراحتی لبمو به دندون گرفتم و گفتم:
-حتما شما این طوری صلاح میدونید دیگه
دیگه حرفی زده نشد . امیرسام از جا بلند شد و گفت:
- تا من میرم تسویه کنم صبحانتو بخور.
اینو گفت و دور شد. با نگاه دنبالش کردمو مشغول براندازش کردنش شدم. قد بلندی داشت طوری که اگه من کنارش قرار می گرفتم تا شونش بودم. چهارشانه بود و سینه و بازوی عضلانی داشت. پیراهن مردونه ی مشکی به تن داشت که استیناشو تا ارنج تا زده بود و پایین لباسشو داخل شلوار کتان مشکیش داده بود، دوباره نگاه اجمالی بهش انداختم ساعت مارکش از دور هم چشمک میزد. اهی کشیدمو از جا بلند شدم و به سمت امیرسام رفتم.
***
وارد خونه که شدم مامان به استقبالم اومد و چندتا سوال راجب صبح پرسید که وقتی دید بی حوصله جواب میدم بی خیال شد و دیگه چیزی نگفت. داشتم از پله ها بالا می رفتم که مامان گفت:
-راستی درسا رفتی خونشو ببینی؟
محکم به پیشونیم زدم و گفت:
-وای مامان یادم رفت الان باهاش تماس می گیرم
-باز یادت نره ها
-نه
تند تند از پله ها بالا رفتم کیفمو روی تخت انداختم و موبایلمو از توش در اوردم همون طور که شالمو از سرم می کشیدم شماره امیرسامو گرفتم.
دیگه داشتم ناامید میشدم و قطع می کردم که جواب داد:
-زود بگو درسا پشت فرمونم
-سلام ببخشید بد موقع زنگ زدم. یادم رفت ازتون بخوام ببریدم خونتونو ببینم تا وسایل لازمو تهیه کنم
-نیازی نیست تو جهاز بیاری خونه من مبلست وسایلم تازه عوض کردم تو فقط لوازم مورد نیاز خودتو بیار
-باشه هر جور راحتین. فقط یک چیز دیگه فردا شما میرید جواب ازمیشاتو بگیرید یا من برم؟
-من خودم میرم میگیرم تو فقط فردا ساعت 10 محضر شماره 23 باش
-باشه ممنون. فعلا خداحافظ
طبق معمول بدون خداحافظی قطع کرد. بی خیال شونه ایی بالا انداختم و بعد از تعویض لباسام مشغول جمع کردن بقیه وسایلم شدم.
دختری با چشم های طوسی که خط چشم مشکی که بالای اونا کشیده چشماشو کشیده تر و تیره تر کرده موژه های پر و سیاه که به واسطه ارایش بلندت و پرتر به نظر میرسه، ابروهای تغ زده و کوتاه مشکی همراه با بینی کوچک و متناسب و لب های نسبتا برجسته که رژ گلبهی اونارو رنگ داده. دختر صورت کشیده و مهتابی رنگی داره که موهای ل*خ*ت مشکیش اونو قاب گرفته. دختر، دختری که همه میگن زیباست اندام کشیده و قد بلندی داره که با مانتوی مشکی که به تن داره کشیده تر به نظر میرسه. روی سینه ی مانتو سنگ دوزی های نقره ایی شده که به جذابیت دختر اضافه میکنه.دختر شلوار مشکی به تن داره که اونو عزادار تر از هر وقتی نشون میده. و حالا این دختر منم، درسا صالحی دختری که داره میره تا با زندگی بجنگه... شکست می خوره یا پیروز میشه؟ ....
صدای در باعث شد از افکارم بیرون بیام با صدای گرفته ای گفتم:
-بیاین تو مامان
هنوز حرفم تموم نشده بود که مامان داخل شد، با غصه نگاهم کرد و گفت:
-چرا مشکی پوشیدی مادر؟ خوبیت نداره
اهی کشیدمو گفتم:
-این طوری راحت ترم مامان، شما حاضری؟
مامان نگاهی به کت و دامن بادمجونیش کردو گفت:
-چه ارزو ها که برای یکدونه دخترم نداشتم، مادر ارزوم بود توی همچین روزی لباس سفید تنت کنم و برای خودم پارچه ببرم. اما انگار از خدا زیادی خواستم. به ارزوم که نرسیدم. انشاالله خدا خودش خوش بختت کنه...
romangram.com | @romangram_com