#لمس_خوشبختی_پارت_14

-حالا شد
رو به امیرسام گفتم:
-شما برین. بازم بابت صبح معذرت می خوام
امیر با اخم گفت:
-با هم میریم. کارت دارم
-اخه امروز اینجا شلوغه بچه ها دست تنهان
-اخه نداره سریع لباس عوض کن بریم
به سمت مهرداد برگشتمو با ناراحتی گفتم:
-باید برم با بچه ها از طرف من خداحافظی کن. فردا توی محضر می بینمتون
-باشه مراقب خودت باش
سری تکون دادم و رفتم تا لباس عوض کنم.
***
توی حلیم فروشی روبروی امیرسام نشسته بودم و با ظرف حلیمم بازی می کردم که تلفنم زنگ خورد. نگاهی به صفحه گوشیم انداختم و جواب دادم:
-جانم بهرام؟
صدای شاد بهرام بین خنده بچه ها شنیده می شد که می گفت:
-کجایی درسا؟
-بیرونم. مشکلی پیش اومده؟
-نه فقط ما به این نتیجه رسیدیم که این اقا سام خوب تیکه ایی بود. زنگ زدم بگم دو دستی بچسبش
با تعجگب فتم:
-بچه ها مگه دیدنش؟
-اره عزیزم دست کم گرفتیا
-عجب. نظر مهردادم همینه؟
-نظر اون مهم نیست ابجی .ببین درسا تارا کارت داره از من خداحافظ
-خداحافظ
چند ثانیه بعد صدای تارا توی گوشی پیچید:
-سلام درسا. من وقتتو زیاد نمی گیرم. فقط برنامه فردا چیه؟
-سلام خواهری. درسا جان هیج برنامه ای نداریم شلوغ بازی راه نندازیا من حتی به عمو هم نگفتم حوصله ندارم فردا خودشو امید پاشن بیان اونجا غیرتی بازی در بیارن. من فقط به شما گفتم بیاید از ماجرا هم فقط شما خبر دارید.
-باشه باشه حالا شب حرف می زنیم
-اوکی گلم. برید سر کارتون دیگه، به اون مهرداد بگو مثلا ازمایشگاهو سپردم به تو
-باشه مگیم تو هم سخت نگیر. بای

romangram.com | @romangram_com