#لمس_خوشبختی_پارت_13
-نه بابا خوبم دیشب یکم بهم ریخته بودم. شب شماهم خراب کردم
مهرداد خواست جواب بده که امیرسام کنارم قرار گرفت و با صدایی که همیشه خشن بود گفت:
-معرفی نمیکنی
با استرس گفتم:
-چرا چرا ایشون مهرداد هست دوست و همکار من . مهرداد جان ایشونم اقا سام هستن
مهرداد لبخند غمگینی زد و گفت:
-خوشبختم
امیرسام مغرورانه سری تکون داد و نشست. مهرداد نگاهم کرد و گفت:
-امروز شلوغه لباس بپوش بیا کمک
-باشه تو برو منم الان میام
مهرداد بی حرف به اتاق ممنوعه رفت. به سمت امیرسام برگشتم و گفتم:
-من میرم سر کارم نوبتمون شد صداتون می کنن
امیرسام هیچی نگفت فقط با اخم نگاهم کرد. بی توجه به سمت اتاقی که لباسامون اونجا بود رفتم روپوش سفیدمو تن کردمو بیرون رفتم. اول به اتاق ممنوعه رفتم. ارمان، مهرداد، پارسا، مژده و تارا اونجا مشغول کار بودن باهاشون سلام احوال پرسی کردم و کمی پیششون موندم. بعد بیرون اومدم و به سمت اتاقای ازمایش رفتم از دم در اتاقا اول به رویا و بعد به بهرام سلام کردم و وارد اتاق خودم شدم.
تقریبا یک ساعتی مشغول کار بودم و دایم بین اتاقا در رفت امد که اسممون توسط الناز خونده شد. سریع بیرون رفتم و به امیرسام اشاره کردم که بیاد . امیرسام که کنارم قرار گرفت به سمت اتاق بهرام رفتیم منم همراه امیرسام وارد شدم با اخم گفت:
-اتاق خانوما، اتاق کناری بود
-میدونم
به سمت بهرام رفتم و گفتم:
-بهرام جان میشه از من تو ازمایش بگیری؟ اخه رویا پدر ادمو در میاره تا رگو پیدا کنه
بهرام با لبخند گفت:
-اره خانومی بیا بشین
بعد رو به امیرسام گفت:
-سلام. خوبی شما؟ خوب خانومی داره گیرت میادا از دستش نده
با اعتراض گفتم:
-بهرام
امیرسام پوزخندی زد و چیزی نگفت.کارمون که تموم شد بیرون اومدیم. خواستم برم لباس عوض کنم که مهرداد به سمتم اومد و گفت:
-درسا بمون کارا زیاده
به شوخی گفتم:
-اهای اقا مهرداد دیگه قرار نشد به رئیس دستور بدیا
مهرداد خندید و گفت:
-خانم رئیس خواهش مندم بمونید
romangram.com | @romangram_com