#لمس_خوشبختی_پارت_12
-من یه ازمایشگاه خوب میشناسم میشه بریم اونجا؟
بی توجه گفت:
-نه
-این جایی که میگم اشناست معطلیمون کمتره
اینو گفتم و ادرسو دادم. چیزی نگفت اما از تغییر مسیری که داد فهمیدم داریم میریم به ادرسی که من گفتم. اینه!!! همیشه منطقی حرف زدن جواب میده. توی سکوت به خیابونا نگاه کردم به ازمایشگاه که رسیدیم اصلا جای پارک نبود بدون این که نگاهش کنم گفتم:
-برید توی پارکینگ
با تمسخر گفت:
-پارکینگ فقط مال کارکنان مجتمعه
-میدونم شما برید راهمون میدن
نفسشو با حرس بیرون فرستاد و توی پارکینگ پیچید. خواست بره داخل که عمو علی جلوشو گرفت. عمو علی به شیشه زد و گفت:
-کجا اقا؟
شیشه را پایین دادم و گفتم:
-سلام عمو علی. منم اجازه بدید بریم داخل
عمو علی با خوش رویی گفت:
-شمایین خانم؟ ببخشید به جا نیوردم بفرمایید
لبخندی زدم. امیرسام ماشینو داخل پارکینگ برد و پارک کرد.
. باهم پیاده شدیمو با راهنمایی من به سمت اسانسور رفتیم. وارد اسانسور که شدم دکمه طبقه 3 زدمو به کفشام خیره شدم. اسانسور که متوقف شد زودتر بیرون اومدم و به سمت واحدی که ازمایشگاه بود رفتم به سردر نگاهی کردمو لبخند زدم. ازمایشگاه درسا. صدایی از کنارم گفت:
-اوردیمون اینجا که بگی یه ازمایشگاه به اسمت هست؟
جوابشو ندادم تا چشت دراد پرو. وارد ازمایشگاه شدم. اینجارو باش چقدر شلوغه امروز، اینم شانس منه دیگه. به سمت پیشخوان رفتم امیرسامم پشت سرم اومد و کنارم ایستاد. الناز سر بلند کرد و با دیدنم گفت:
-سلام خانم. بالاخره اومدید؟چند وقتی نبودید!!!
بعد رو به امیرسام گفت:
-بفرمایید اقا
به جای امیرسام من گفتم:
-الناز جان دوتا وقت برای ما رد کن.
رو به امیرسام گفتم:
-باید منتظر بشینیم
امیرسام بی حرف به سمت صندلی ها رفت و نشست. منم بعداز نگاه اجمالی به سالن رفتم و کنارش نشستم.داشتم با گوشیم بازی میکردم که در اتاق ورود ممنوع باز شد و مهرداد بیرون اومد و به سمت پیشخوان رفت. کمی صحبت کرد و بعد به سمتی که ما نشسته بودیم برگشت. الناز مارو نشونش داد و مهرداد بعداز سر تکون دادن به سمت ما اومد. به ما که رسید از جا بلند شدمو رو به مهرداد گفتم:
-سلام. خوبی؟ خسته نباشی
مهرداد یه لحظه نگاهش به من بود و یه لحظه به امیرسام. با حواس پرتی گفت:
-سلام مرسی تو چطوری؟ نگرانت بودم با اون حالی که تو دیشب رفتی گفتم خدایی نکرده تصادف می کنی
romangram.com | @romangram_com