#لالایی_بیداری_پارت_97

قبل از اینکه نگاه مات شده ام از سینه و شکم هویدا شده اش پایین تر بره چشمهام و رو هم فشار دادم.
خدا رو شکر که هنوز یکم عفت و حیا تو من مونده بود.
با چشمهای بسته اخم غلیظی کردم. چشم بسته نمیشه چشم غره رفت؟
پر خشم گفتم: حقا که مایه ننگ خانواده ای. حولتون رو جمع کنید.
نمیدیدم چی کار می کنه اما از توقفش و یه صداهای جزئی حدس زدم که داره حوله اش و می بنده.
حتی اگرم میبست دلم نمیخواست چشمهام رو باز کنم.
با ابروهای گره خورده دو دستم رو جلو آوردم.
آیدین: چیه؟ چرا دستت و میدی به من؟
تا اومدم بگم با تو کاری ندارم یکی دستم رو گرفت. تو اون گیر و دار چشم بسته از تماس دستش گر گرفتم و آمپری بود که چسبید به 100.
پر حرص دستم رو از بین دستش بیرون کشیدم یعنی سعی کردم. وقتی دستم رو عقب بردم دست اونم اومد عقب و به ناچار و برای دور کردن یه موجود نجس و نامحرم با دست دیگه ام کوبیدم رو دستش و وقتی دستش شل شد دو دستی دو تا ضربه تو هوا پروندم که یکی از ضربه هام بهش خورد و صداش رو در آورد.

romangram.com | @romangram_com