#لالایی_بیداری_پارت_94

سعی کردم قیافه ام مهربون نشون بده. بهش اشاره کردم که بیاد سمتم. خوشحال لبخندی زد و سریع پا شد اومد نشست رو مبل کنارم.
ازش در مورد درسهاش پرسیدم. با شوق جوابم رو داد. این دختر هم کم تنها نبود.
بعد یکم حرف باهام راحت تر شده بود. دیگه مثل قبل معذب نبود.
آیدا: آرام جون دوست داری بیای اتاقم رو ببینی؟
سری به نشونه ی موافقت تکون دادم و گفتم: باشه. بریم.

با هم از رو مبل بلند شدیم. سرها به سمتمون چرخید.
آیدا: میرم اتاقم رو به آرام جون نشون بدم.
مژگان خانم سری تکون داد و مشغول ادامه ی صحبتهاش شد. دوتایی به سمت راهروی اتاق ها رفتیم. پردهی چوبی رو کنار زد و دعوتم کرد با دست به اتاقش اشاره کرد و گفت: اینم اتاق من. در رو برام باز کرد و تعارف کرد که وارد بشم. اما قبل از ورودم مژگان خانم صداش کرد.
آیدا از همون فاصله گفت: بله مامان.

romangram.com | @romangram_com