#لالایی_بیداری_پارت_93

مژگان خانم با سینی چایی به سمتمون اومد و پشت سرش هم آیدا با یه ظرف که توش علاوه بر کیکهای من شیرینی هم گذاشته بود اومد و هر دو وسایلشون رو گذاشتن روی میز جلوی ما و خودشون رو یه مبل دونفره رو به روی ما نشستن.
یکم خوش و بش کردن و حال و احوال، منم از فرصت استفاده کردم و چشم گردوندم دور تا دور خونه. در عین سادگی زیبا بود و شیک.
مشغول وارسی کردن خونه بودم که با صدای مژگان خانم چرخیدم سمتشون و با استفهام گفتم: بله؟
هیچ پیش زمینه ای نداشتم که در مورد چی حرف می زنن. وقتی حواسم معطوف یه چیز میشد کلا بقیه ی چیزها برام می رفت تو پس زمینه جور یکه صداشونم نمیشنیدم.
فهمید که حواسم نبود. لبخندی به روم زد و دستی که توش کیک بود رو بالا آورد و گفت: خیلی خوشمزه است خودت درست کردی؟
یکم خیره نگاش کردم. این سوال پرسیدن داشت؟ خوب وقتی روش نه خامه ایه نه کرمی پس یعنی خونگیه دیگه.
متین لبخند کوچیکی زدم و آروم سری تکون دادم و گفتم: بله نوش جان.
چشمهاش متعجب شد و گفت: خیلی عالیه واقعاً آفرین.
دوباره سعی کردم با لبخند ریز محبتش رو جبران کنم.
بعد 10 دقیقه دیدم حوصله ام سر رفته. سر رفته و چرخیدم سمت آیدا دیدم مظلوم نشسته و زیر چشمی به من نگاه می کنه. فکر کنم نسبت به دخترای دیگه یه جورایی از من حساب می برد.

romangram.com | @romangram_com