#لالایی_بیداری_پارت_90

مامان: حوصله ات سر رفته؟

من: آره.

اخماش رو برد تو هم و گفت: کاملا پیداست از این مدل جواب دادنت. من و شهناز داریم میریم بالا خونهی مژگان اینا تو هم بیا که تو خونه تنها نباشی. فکر کنم آیدا هم خونه است.

دستهام رو آب کشیدم و شیر آب رو بستم. بهتر از بیکاری بود. شایدم فهمیدم چرا انقدر شبها سر و صدا می کنن و خواب رو کوفتم می کنن.

سری تکون دادم و رفتم که لباس بپوشم. مامانم رفت دنبال چادرش و از همون جا داد زد: کیکم بیار بالا با چایی بخوریم.


romangram.com | @romangram_com