#لالایی_بیداری_پارت_88
اونقدر تو آشپزخونه موندم تا مطمئن شدم کیکه حاضر شده و پخته و خاموشش کردم.
روز جمعه بود و من طبق معمول تو خونه نشسته بودم. یادمه وقتی مدرسه میرفتم چقدر دلم جمعه می خواست اما الان؟
فقط وقتی بهم حال میده که خواب باشم. در غیر این صورت خیلی کسل کننده است. مخصوصا غروبهاش. وقتی تو خونه تنهایی.
مثل الان که فقط من و مامان تو خونه بودیم. السا رفته بود خونه ی دوستش. آرمینم طبق معمول با دوستاش بیرون بود و بابا هم همین طور. من بودم و مامان تنها و بی حوصله تو خونه.
فر که سرد شد کیک رو در آوردم و تو سینی برش گردوندم. قالبی بیرون اومد.
romangram.com | @romangram_com