#لالایی_بیداری_پارت_86

بعد انجام کارهام رفتم و رو تختم دراز کشیدم و خیره شدم به سقف.
السا اونقدر خسته بود که زود خوابش برد اما من تا دم دمهای صبح پا به پای صاحب اتاق بالایی بیدار بودم و با هر قدم اون که عرض اتاق رو طی می کرد یه سوال . یه مجهول تو ذهنم شکل می گرفت.


بی حوصله کانالهای تلویزیون رو بالا پایین کردم. هیچ کوفتی نداشت. کلافه بودم. دلم یه چیزی می خواست که آرومم کنه.

از سر بیکاری و بی حوصلگی بلند شدم رفتم تو آشپزخونه. در یخچال رو باز کردم و بی خودی توش سرک کشیدم. چیز قابل جذبی توش نبود. یه سیب سرخ از توش در آوردم و یه گاز بهش زدم و در رو بستم. بی هدف در کابینتها رو باز کردم.

تو یکی از کابینتها چشمم خورد به پاکت آرد و ظرف شکر. از بیکاری که بهتر بود. سیب نصفه ام رو گذاشتم توی یک بشقاب و دستهام رو شستم و دست به کار شدم.


romangram.com | @romangram_com