#لالایی_بیداری_پارت_80
باور کن چیزی که ما از بیرون میبینیم به قشنگی چیزی که تو وسط این رابطه ی گیج کننده میبینی نیست.
الان 4 ساله که باهاش دوستی این یه سال آخر رو کمتر در ارتباط بودیم اونم به خاطر تحریمها و درگیریهایی که با خانواده ات داشتی. چرا؟ چون این آدم دیگه داشت تابلوت می کرد.
از اون روزی که قول دادی تمومش کنی تا الان حقیقتاً چند شب رو بدون فکر کردن بهش خوابیدی؟
نگاهِ زیر زیرکی بهم کرد.
لبخند آرومی زدم و خودم جواب دادم: هیچ شبی. تو هیچ شبی رو خالی از فکر اون نخوابیدی. پس چه جوری می خوای با ذهن باز به زندگیت نگاه کنی وقتی لحظه هات با یاد اون پر شده؟
ببین من زیاد احساساتی نیستم ولی می تونم واقعیت تلخ رو بهت بگم. شهرام شاید دوستت داشته باشه اما یه جورایی نمیدونم حس می کنم مطمئنه که تو رو از دست نمیده. چون می دونه تو براش می جنگی همون طور که تا حالا جنگیدی. به خواستگارات جواب رد دادی. خودت رو به بهانه ی درس خوندن مشغول کردی تا کاری باهات نداشته باشن اما حتی یه ذره هم درس نمی خونی. چرا؟
چون می ترسی. می ترسی ارشد قبول بشی و اونوقت موانع بینتون فاصله اتون اونقدر زیاد بشه که حتی نتونی تصور بودن کنارشم بکنی. درست نمیگم؟
سرش رو بیشتر خم کرد.
نفسی گرفتم و ادامه دادم.
من: ببین اونقدری که تو براش تلاش نکردی اون کاری نکرده. 4 سال یه عمره یه عمر می فهمی؟ می تونست به خاطر تو یه حرکتی بکنه. نمی گم خیلی فقط یه دونه. اما چی کار کرد؟ هیچی.
romangram.com | @romangram_com