#لالایی_بیداری_پارت_78

شراره یه اخم غلیظ کرد که ازش بعید بود معمولا اونی که اخم میکنه منم.
شراره: تو یکی خفه. چرا ملت رو آواره ی کوه و بیابون میکنی دختر؟ یکم عقل تو سرت نیست؟
لبخندم رو با دلستر قورت دادم و به مهراوه که گیج دست به سر با چشمهای لوچ شده نگاش می کرد خیره شدم.
کاملا حرف و عصبانیت شراره رو درک می کردم اما ظاهراً کسی غیر من موضوع رو نگرفته بود.
مهرانه نگاهی به تک تکمون انداخت و دوباره رو به شراره گفت: یعنی چی؟
شراره ابرویی بالا انداخت و گفت: یعنی تو نمیدونی؟
مهرانه سرش رو به نشونه ی نه تکون داد.
شراره پوفی کرد و گفت: ببینم این هفته از خونه رفتی بیرون؟
مهرانه تو فکر رفت و گفت: آره دوبار یک بار رفتیم بیرون شام یک بارم رفتیم خونهی خالهام اینا.
شراره سری به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت: بیچاره رسماً غاز چرونده پس.

romangram.com | @romangram_com