#لالایی_بیداری_پارت_77
من: اونو دیگه چرا؟
دستی به موهاش کشید و گفت: خوب زشته وقتی همهی دخترای ساختمون جمع میشن اون بیچاره تنها تو خونه بمونه.
شونه ای بالا انداختم و گفتم: خوشم میاد هیچکی بدبخت تر از ما نیست که پنج شنبه رو تو خونه بمونه سماق بمکه.
تا من لباس بپوشم و یه چایی برای خودم بریزم گروه ارازلم تشریفشون رو آوردن. من موندم چه جوری زمانهای قدیم 10-15 تا خانم تو اندرونی با هم سر می کردن. ما همین 5-6 تا دختر وقتی یه جا جمع میشدیم سر و صدامون همه رو کلافه می کرد.
با اومدن دخترا اونم با سرو صدا مجبور شدم به جای یه چایی 6 تا چایی بریزم و ببرم تو اتاق یا به قول شراره مقر فرماندهیمون.
دست هر کدومشون یه نایلون تنقلات بود. نشسته شروع کردن به بحث کردن و چرت و پرت گفتن. بعضی وقتها از دستشون نمیشد آروم نشست و نخندید. خود به خود با لبخند نگاهشون می کردم.
وسط بحث بودیم که یهو شراره تو هوا بشکنی زد و گفت آهان یه چیزی. بعد خیلی شیک برگشت سمت مهرانه که کنارش نشسته بود و محکم با دست کوبید پس کله اش جوری که سر بدبخت پرت شد جلو و خودشم خم شد.
ماها مات مونده بویدم بخندیدم یا ببینیم مغز مهرانه جا به جا نشده باشه. مهرانه خودش رو کشید عقب و با بهت گفت: دیوونه شدی دخترهی خنگ؟
romangram.com | @romangram_com