#لالایی_بیداری_پارت_76

من: من به گور خودم بخندم با این پسرا برم مهمونی دیگه چی؟ همین یک کارم مونده بود که بعد این همه سال انجام بدم.
السا: خوب حالا یه بار که هزار بار نمیشه تازه تنها هم که نبودیم پژمانم باهامون بود.
تو ذهنم گذشت " و آیدین".
من: همون دیگه چون پژمانم بود باید بیشتر خودم رو می پوشوندم. فکر می کنی برای همچین مهمونی چادر گلدار مامان خوبه؟ همون که برای خواستگاری افروز سرش کرده بود.
السا یه نگاه مات به قیافه ی جدی من انداخت و بعد که نگاهش رفت سمت لب کج شده ام رو به بالا و ابروی بالا رفتم یهو پق زد زیر خنده و گفت گمشو تو هم. حالا من یه چیزی گفتم نه ما رفتیم نه اونا حتی دعوتمون کردن.
سری تکون دادم و مشغول لباس پوشیدن شدم.
السا: بچه ها دارن میان پایین.
برگشتم سمتش و گفتم: آپاچی ها رو میگی؟ همه اشون؟
السا دوباره نیشش رو باز کرد و گفت آره همه اشون قراره آیدا رو هم بیارن.
نه موضوع داشت جالب میشد.

romangram.com | @romangram_com