#لالایی_بیداری_پارت_75

-: ..................
السا: آره کوفتیا. یه تعارفم نکرد بهم. درسته که من نمی رفتم ولی خوب.... دلم که خوش میشد.
بلند خندید و گفت: آره بیاین جن و روح ظاهر کنیم بخندیم. خوردنی هم با خودتون بیاریدا. خرج ماها رو زیاد نکنید.
با حوله نم موهام رو میگرفتم و کنجکاو نگاش میکردم. هر چند حدس می زدم باید با کی حرف بزنه اما قضیهی مهمونی چی بود؟
تماس رو که قطع کرد پرسیدم: کیا رفتن مهمونی؟
برگشت نگام کرد و دمغ گفت: پژمان و آیدین.
ابروهام پرید بالاو عجب...
من: بعد شما هم میخواستین برین؟
سرش رو بلند کرد و شونهاش رو برد بالا و نیشش رو باز کرد و گفت: تنها که نه. تو هم میومدی خوب.
چشمهام گرد شد.

romangram.com | @romangram_com