#لالایی_بیداری_پارت_68
هنوز چشمم بهش بود و حواسم پی حرکت قشنگش. مطمئن نبودم وقتی برگشت باید بهش چشم غره برم برای بیدار کردنم از خواب ناز و یا به خاطر حرکت قشنگش بی خیال بشم.
دوباره نگاش کردم دیدم تو بلند شدن تاخیر داره. چشمهام رو ریز کردم جوری که اخمهام بیشتر تو هم رفت. چرا این پسره بلند نمیشه؟
به صورتش نگاه کردم. نگاهش و صورتش سمت پاهام بود. پاهام؟
اومدم پایین چادر و بگیرم و رو پاهام درستش کنم و از هر گونه دید زدن احتمالیش جلو گیری کنم اما دستم به چادر نمی گرفت نیم دونم چرا. هر چی دنبال چادر تو قسمت پایین می گشتم خبری ازش نبود.
یهو چشمهام گرد شد و سریع خم شدم و با دیدن پاهام که بدون چادر در معرض دید بود و حتی بیشتر از اون با وجود شلوارک تا زانوم خیلی بیشتر نمایان شده بود دهنم باز موند و علت پوزخند و تاخیر این پسره رو فهمیدم.
هنوز به خودم نیومده بودم که با تومأنینه از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد و زل زد بهم.
یکم خودم رو پشت در کشیدم و بدون اینکه به روی خودم بیارم یه چشم غره ی توپ بهش رفتم و گفتم: دیگه امری ندارید؟
سری تکون داد و گفت: نه.
یکم نگاش کردم که شاید یه تشکر و یا عذرخواهی بکنه اما نه کودن تر از این حرفها بود.
منم بدون خداحافظی خودم رو کشیدم تو خونه و در رو بستم و تکیه دادم به در. دستم و از زیر چونه ی خفت شدهام برداشتم.
romangram.com | @romangram_com