#لالایی_بیداری_پارت_67

و اخمهای درهمم رو با یه چشم غره ی تیز فرو کردم تو صورتش. لبخندش رو به زور جمع کرد و گفت: مادر من با مادر شما رفتن بیرون. به منم زنگ زدن گفتن کلید خونه رو می ذارن پیش شما.
دهنم نیمه باز موند. یه صداها و کلمات محوی توسرم پیچید.
" ما... بیرون... کلید... اپن... "
سری کج کردم و دستم و بالا آوردم و انگشت اشارهام رو نشونش دادم و گفتم: یه لحظه...
در رو گرفتم و یکم خودم رو کشیدم عقب که بتونم از جلوی در اپن رو ببینم. بله ...
کلید روی اپن بود. یه ببخشید گفتم و رفتم کلید رو از روی اپن برداشتم و اومدم دم در. کلید رو بالا گرفتم و گفتم: بفرمایید کلیدتون.
جدی گفت: ممنونم.
دستش رو بالا آورد که کلیدش و بگیره نگاهی به دستهای گنده اش کردم و از فکر برخورد دستش بهم قبل از رسیدن دستش نزدیکم کلید ها رو ول کردم.
خودمم فهمیدم زود کلید ها رو ول کردم اما خوب کاری بود که شده بود. اونم تو یه لحظه هول کرد و برای اینکه کلید ها رو زمین نیوفته خم شد و تو یه حد فاصلی نزدیک زمین و متمایل سمت من کلید رو تو هوا قاپید.
سرم رو پایین انداخته بودم و به حرکتش نگاه می کردم. ایول گرفتش.

romangram.com | @romangram_com