#لالایی_بیداری_پارت_65
اما نه صدایی از کسی اومد و نه زنگ در قطع شد. ناچاراً از جام بلند شدم و از رو تخت پایین پریدم و به جای اینکه وقتم و صرف غر زدن کنم و خوابم رو بپرونم به اخم کردن با چشم بسته اکتفا کردم.
جلوی در که رسیدم داد زدم: کیه؟
-: خانم شمس...
به زور لای چشمهام و باز کردم. مرد غریبه؟ پشت در؟
نگاه اجمالی به دور تا دور اتاق انداختم و کنار مبل تک نفره یه چادر گلدار سفید پیدا کردم و با یه قدم رفتم سمتش و برش داشتم و انداختمش رو سرم و با یه دست زیر چونه ام سفتش کردم با دست دیگه کشیدم به چشمهام و موهام و فرستادم زیر چادر که پیدا نباشه و در خونه رو باز کردم.
چشمهای خمارم و دوختم به پسری که پشت در بود. سرم رو بالا گرفتم و چشمم خورد به خرمن موهای خوش حالت.
ابروهام بالا پرید.
این اینجا چی کار می کرد؟
هنوز م*س*ت خواب بودم. مخم هنوز بیدار نشده بود. اما با اون مغز خواب رفتم می تونستم تشخیص بدم که چشمهاش رو کل بدنم چرخید. از سر تا به پا و رو پاها مکثی کرد. سرش و بلند کرد و پوزخندی نشست گوشهی لبش.
از پوزخند متنفر بودم. اخمهام بیشتر رفت تو هم.
romangram.com | @romangram_com