#لالایی_بیداری_پارت_6
اخمام رفت تو هم. چهره ی غریبه ی این زن زنگ خطری بود.
کل ساکنین این آپارتمان نو ساز و می شناختم و مطمئنن این زن کسی نبود که قبلاً دیده باشم. بعد سالها زندگی با این همسایه ها دیدین یه غریبه تو خونه، هشدارهای خوبی بهم نمیداد. اونم با وجود تمام اسباب و اساسیه و کارتن ها و درهای باز آپارتمانها.
همسایه ها فقط بارهاشون و خالی کرده بودن و ماشین ها برگشته بودن تا بقیه ی وسایل هر خانواده رو بیارن. اساسیه خونه ها همه جا پخش بود.
من و شراره هم به عنوان همراه و بپا مونده بودیم که مواظب خونه و زندگی بقیه باشیم.
تا جایی که یادم میاد در حیاط بسته بود پس...
صدای بلند شراره از رو پله ها تو گوشم فرو رفت.
شراره: خانم اینجا چی کار می کنید؟ شما نمی تونید همین جوری بیاید تو خونه ی بقیه. اِوا خانم با شماما....
دیگه معطل کردن جایز نبود. از اتاق و بعد خونه زدم بیرون. رو پاگرد چشمم به پله ها افتاد که زن و به دنبالش شراره ازش به پایین سرازیر شدن. زن بی توجه به صدای بلند شراره به پایین اومدنش ادامه می داد و وکوچکترین توجهی هم به اعتراضات دختری که پشت سرش گلوش و پاره می کرد نداشت. همه ی تاثیر دادهای شراره یه اخم ریز بود تو صورت مصمّم و بی تفاوت زن.
رو پاگرد جلوی زن ایستادم و راهش رو سد کردم.
romangram.com | @romangram_com