#لالایی_بیداری_پارت_5

هیچ وقت دلم نیومد بهش بگم چقدر اون کله اش که موهاش محو شده تو سیاهی پس زمینه مسخره و ناقص به نظر میاد و اون شصتت که صاف گرفتی بالا خیلی فحشه.
دستی رو پوستر مالک اتاق کشیدم و از اتاق بیرون اومدم. م*س*تقیم رفتم به اتاق رو به رو. تخت دو طبقه ی کنج اتاق چشمهام و خیره کرد.
روزی که این تخت و خریدیم یادمه. برای اولین بار واقعاً یه چیز و از ته دلم می خواستم. یه تخت دو طبقه که طبقه ی دومش برای من باشه.
فقط و فقط برای یه هدف. اینکه السا نتونه دیگه وقت و بی وقت ولو بشه روش و بهمش بزنه.
قبل این تخت تو اتاق مشترکمون دوتا تخت یه نفره داشتیم. من زیاد تو اتاق نمی موندم اما السا همیشه تو اتاق بود و رو تخت. با کتاب، با دفتر، با موبایل...
چاره داشت غذاش رو هم رو تخت می خورد و دستشویشم رو همون تخت انجام میداد.
این بین برای خودش تنوع هم ایجاد می کرد. 2 ساعت رو تخت خودش، خسته که شد رو تخت من.
السا نامرتب و شل*خ*ته بود و این برای من منظم عذاب بود. درسته که با یه اخم حساب کار دستش میومد. اما تا کی باید اخم کرد؟ بالاخره منم خسته میشدم و بی خیال.
این تخت 2 طبقه برام نعمتی بود که حداقل بتونم تو حد فاصل بین طبقه ی دوم و سقف یک فضای خصوصی برای خودم داشته باشم. به دور از دستهای حریص السا خواهر کوچیکم.
صدای در حیاط باعث شد برم سمت پنجره ی اتاق و خیره بشم به زن میانسال شیکی که با کفش های پر صداش طول حیاط و طی کرد و به ورودی ساختمون رسید.

romangram.com | @romangram_com