#لالایی_بیداری_پارت_59

من که ذات خراب این دختر رو می شناختم همیشه میگفت 5-10 دقیقه اما همیشه دو برابرش طول میکشید.
ترجیح می دادم به جای حرص خوردن کار دیگه ای انجام بدم.
دست تو جیبم بردم و گوشیم رو در آوردم.
مثل خلافکارا یه نگاهی به دور و بر کردم و وقتی دیدم از کسی خبری نیست رفتم رو پله ی اول رو به پایین نشستم و رفتم تو قسمت کتابهای گوشیم و کتاب مورد نظر رو انتخاب کردم و روش کلیک کردم. صفحه ی کتاب باز شده.
خودم زیاد اهل رمان خوندن نبودم اما تنها چیزی که غیر آهنگ تو گوشیم میتونستم بریزم و همراهم باشه و تو اتوب*و*س و مترو و این جور وقتها که معطل میشدم بتونم ازش استفاده کنم و تایم رو بگذرونم همین کتابها بود.
کتابهایی هم که می خوندم به اصرار السا بود. کافی بود یه کتابی بخونه هر چند اون براش فرق نمی کرد هر کتابی رو می خوند خوب و بدشم حالیش نبود. بعد وقتی از یکی خیلی خوشش میومد کلافه ام می کرد تا حتما بخونمش. بعدم مینشست 2 ساعت در موردش حرف می زد و بحث یک طرفه می کرد.
یعنی اون حرف می زد و من در حالی که نشون می دادم سعی می کنم به حرفاش گوش کنم به کار خودم می رسیدم.
پوفی کردم و اخمهام تو هم رفت. این دختره ی تو داستان شورش رو در آورده بود همه اش گند می زد و خرابکاری می کرد اونقدر احمق بود که به شدت دلم می خواست باهاش برخورد فیزیکی کنم و بدتر اینکه مدام در حال گریه و زاری بود.
عصبی دستی به چشمهام و پیشونیم کشیدم و بی خیال کتاب خوندن شدم. الان اعصابم نمی کشید.
یکی از دلایلی که خیلی با آرمین بحث نمی کردم و ترجیح می دادم فقط گوش شنوا براش باشم همین بود. اینکه می دونستم با حرص خوردن و گلو پاره کردن و نصیحتهای من اخلاقش رو درست نمی کنه بدتر ازم دور میشد و دیگه چیزی رو به من نمی گفت.

romangram.com | @romangram_com