#لالایی_بیداری_پارت_57
با شنیدن صدای زنگ گوشیم تکونی خوردم و کیمیا خانم هم حواسش پرت من شد و حرفش رو قطع کرد. منم مثل آدمهایی که در حین سرقت گرفته باشنش سریع گوشیم رو از رو میز برداشتم و با دیدن شمارهی شراره تو دلم 4 تا چیز خوب بارش کردم و با یه ببخشید سرم رو انداختم پایین و رفتم تو اتاق و دکمه ی وصل رو زدم.
دیگه از اینجا به بعد حرفهاشون و از حفظ بودم 10 بار از خودش و 100 بار از زبون مهرانه شنیده بودم.
من: بله شراره چیه؟
شراره: چیه چیه عشقم لباس بپوش بیا دلم برات تنگ شده.
ابروهام پرید بالا. شراره و محبت؟
من: می خوای من رو کجا ببری؟
سریع لحن اغفال کننده ی صداش رفت و صدای معمولی خودش شد و گفت: فهمیدی؟
من: من بعد این همه سال با 4 تا کلمه خام حرفهای تو بشم که آرام نیستم.
خندید و گفت: خوب حالا، حاضر شو بیام بریم من می خوام کفش بخرم.
قیافه ام شد ناله. من تازه دو ساعت بود که از آموزشگاه برگشته بودم می خواستم یکم کتاب بخونم و استراحت کنم.
romangram.com | @romangram_com