#لالایی_بیداری_پارت_44
دست به سینه با یه اخم عمیق یه قدم دور تر از السا و شراره که رو میز منشی خم بودن ایستادم و مهرانه برای اینکه نکنه یه وقت در برم یه قدم عقب تر از من ایستاده بود.
یه چشم غره ی یه وری بهش رفتم و چشمهام و تو باشگاه چرخوندم. صدای بلند یه آهنگ شاد تو کل فضا پیچیده بود. یه گروه تو یه فضای تقریباً خلوتی که دستگاهی نبود مشغول ورزش بودن. ایروبیک کار می کردن و با دستور مربیه هی می چرخیدن و لنگاشونو از هم باز می کردن. یکم مسخره بود.
دور تا دور سالن بزرگم پر بود از دستگاه های متعدد اعم از برقی و غیره برقی. وزنه های سنگین و سبک.
کمِ کم پول هر کدوم از دستگاه ها حقوق چند ماه من بود. چون همه برقی و آخرین مدل بودن. پوفی کردم و رومو برگردوندم و چشم تو چشم مژگان خانم شدم. همون زنی که روز اول اون جوری سر زده اومده بود تو آپارتمان.
با دیدن ما با لبخند به سمتمون اومد. قبل اینکه به خودم بیام و اخمهای کشیده تو همم رو باز کنم از دور سلام دسته جمعی گفت که باعث شده همه برگردن سمتش.
سعی کردم اخمام و از هم باز کنم که نگه دختره ادب و شخصیت نداره. اما ساکت موندم و یه سلام زیر لبی بیشتر نگفتم. شراره و السا با شور و هیچان و لبخند انگار یه آشنای خیلی قدیمی دیدن رفتن جلو دست دادن و خوش و بش کردن.
چشمهام رو ریز کردم.
باید حدس می زدم اینجا اومدن در واقع برای از بین بردن حس فضولیشون بوده نه لاغر کردن من. فقط شریک جرم یم خواستن که همه چیز رو بندازن گردنش که کسی هم بهتر از هیکل من پیدا نکردن.
بی خیال و بی تفاوت منتظر موندم تا خوش و بششون تموم شه و ثبت نام کنن. با حرص زیر لب غریدم. من اینجا نباید باشم. من حتی لباسم ندارم.
مهرانه: السا برات همه چیز آورده.
romangram.com | @romangram_com