#لالایی_بیداری_پارت_16
چشمهام و باز کردم و چایی نیمه سرد شده ام و یه نفس سر کشیدم. از جام بلند شدم و کیفم رو برداشتم و انداختم دور گردنم که کج وایسه و از خطر احتمالی هر دزدی در امان بمونه. هر چند پول زیادی هم توش نبود.
سعی کردم به بحث هر روزه ی آرمین و بابا که سر پول توجیبی بود بی توجه باشم و با یه " خداحافظ من رفتم " از خونه زدم بیرون و در و بستم. از تو جا کفشی کفشهامو در آوردم و پوشیدم.
همه چیز این خانواده رو از بر بودم. حتی اگه چند سالم نمیدیمشون می تونستم برنامه ی هر روزشون و از حفظ بگم.
صبح ها بابا ساعت 5 بیدار میشد. چایی و روشن می کرد. میرفت نون داغ می خرید میومد خونه چایی و دم می کرد مامان ساعت 5:30 بیدار میشد. صبحونه رو میاورد جلوی تلویزیون با بابا که مشغول گوش دادن به اخبار اول صبح بود می خوردن. از ساعت 6 سوزن مامان گیر می کرد.
مامان: آرام، آرمین، السا .....
و این صداها و این ریتم مدام تکرار میشد تا این ولوم یکنواخت از صدای هر زنگی کاراتر باشه و بره رو مخ همه امون تا بیدار بشیم. هر چند آرمین جدیداً به این صدا مصون شده چون مقاومتش رفته بالا و تا 7 می تونه خودش و نگه داره و بخوابه اما خوب بقیه امون سریع بیدار میشیم و تو صف دستشویی بس می شینیم تا نوبتمون بشه و قبل از آرمین بریم چون وقتی اون وارد بشه بیرون اومدنش معلوم نیست.
موسیقی بدرقه امونم دعوای بابا و آرمین سر پول روزانه اشه که تمومی نداره. دلم برای بابا می سوزه. مگه یه فرهنگی بازنشسته چقدر در میاره که بخواد فقط روزانه به این پسر کلی پول بده؟ صبح برای مدرسه یه بار پول می گرفت. عصر که می خواست بره بیرون یه بار، اگه قرار بود باشگاهی هم بره یه بار دیگه، پول خرید شارژ برای گوشیشم که جدا می گرفت. و جالبیش اینجا بود که شب که بر می گشت خونه چیزی ته جیبش نبود.
همیشه وقتی بچه بودم و پولام تموم میشد به بابا می گفتم: خوب تموم شد بستنی که نخریدم بخورمش.
هنوزم که هنوزه برای خوراکی بیرون از خونه پول خرج نمی کنم برعکس آرمین و السا که کل پولاشون و برای خریدن خوراکی میدن. حتی چند بار دیدم آرمین بستنی به دست تا دم خونه میاد تمومش میکنه میاد تو.
گاهی از دست کارهاش که با وجود قد بلندش و هیکل درشتش که کمتر از 23 نمیزنه بازم بچگانه است خنده ام می گیره و یه سوال بزرگ تو سرم ایجاد میشه که " این پسر کی می خواد بزرگ بشه و از همه مهمتر عاقل بشه؟ "
romangram.com | @romangram_com