#لالایی_بیداری_پارت_126
انقدر بدم اومد بهم گفت آلوده. من خودم به همه میگم کثیفید و اینا تا حالا فکر نکرده بودم گفتن این کلمه ممکنه چه حسی به طرف مقابل بده.
اونقدر حرف پرستار برام عجیب و گرون بود که مات با دهن باز خیره مونده بودم بهش و یه میلیمترم از جام تکون نخوردم. با تشر پرستار هم به خودم نیومدم. فقط وقتی دسته ی کیفم از پشت کشیده شد به ناچار از جام تکون خوردم و رفتم بیرون.
برگشتم و به دستی که روی دسته ی کیفم بود نگاه کردم و بعد به صاحب دست. هنوزم چشمهاش تو هاله ای از موهاش پنهون بود.
آیدین: اینجا بشینید من میام.
بدون اینکه منتظر جوابم بمونه راهش و کشید و رفت.
نگران نشستم رو صندلی پشت در اتاق و دوباره پناه بردم به دسته موی ب*غ*ل گوشم.
حدود 10 دقیقه بعد با یه نایلون دارو پیداش شد.
تازه به خودم اومدم و فهمیدم به کل حسابداری و دارو رو فراموش کردم. برای یک ثانیه خدا رو شکر کردم که آیدین، این پسرِ همسایهی جدید و عجیب همراهمون بود که تو این اوضاع کم حواسی من حواسش و جمع کنه و کارهای درست و انجام بده.
اومد جلوم و نایلون و داد دستم. یه نگاه به داروهای تو نایلون انداختم و گذاشتمشون تو کیفم. سرم و بلند کردم. تکیه داده بود به دیوار روبه رو و چشمهاش و بسته بود.
دوباره دست بردم به موهای ب*غ*ل گوشم. همون جور که موها رو دور انگشتهام می پیچیدم خیره شدم بهش و مشغول ارزیابیش شدم.
romangram.com | @romangram_com