#لالایی_بیداری_پارت_125

بی حواس دست بردم و از زیر شالم یه دسته مو از کنار گوشم جدا کردم و به عادت بچگیم پیچیدم دور انگشتم. هی بازش کردم و دوباره پیچیدمش. قد 27 سال این کار و کرده بودم جوری که موهای این قسمت سرم در برابر کشش مقاوم شده بودن.
نمیدونم چقدر گذشت. اونقدر تو فکر و نگران بودم که نفهمیدم کی رسیدیم. یک لحظه چشم از فرهاد چشم بسته بر نداشتم.
رسیدیم بیمارستان و سریع پیاده شدم.

رو به آیدین گفتم: شما برید زودتر.
نگاهی بهم انداخت و تند از کنارم رد شد و رفت. پول آژانس و حساب کردم و دنبالشون راه افتادم. بچه رو برد اورژانس.
پرستارا تا دیدنش گفتن باید بخیه بشه و بردنش توی یه اتاقی.
بخوابوندنش روی تخت. خواستم همراهشون برم تو اتاق ولی پرستاری که به شدت جدی بود با تشر رو به آیدین گفت: آقا شما برید بیرون. خانم شما هم نیاید تو.
تند گفتم: ولی می خوام کنارش باشم.
پرستار اخمو گفت: نمیشه خانم اینجا استریله و شما آلوده اید بفرمایید بیرون.

romangram.com | @romangram_com