#لالایی_بیداری_پارت_12

برگشتم و به پژمان که کنارم ایستاده بود و به السا خیره شده بود نگاه کردم.
ابرویی بالا انداختم و گفتم: کار همیشه اشونه هنوز عادت نکردی؟
پژمان با یه فوت کلافه گفت: من نمیفهمم چرا انقدر به هم گیر میدن؟
راه افتادم سمت کامیون بارها و گفتم: به قول خودشون محبت می کنن و ابراز علاقه. به این چیزاشون توجه نکن. سعیم نکن هیچ وقت طرف هیچ کدومشون و بگیری چون اون موقع است که خونشون می کشه و پشت هم رو می گیرن و می توپن بهت. الانم اونجا واینستا تا السا حرصشو رو تو خالی نکرده برو کمکش. امروز باید جون بکنی. هم خونه ی خودتون هم خونه ما. به پدر خانمت نشون بده داماد یعنی چی؟ فکر که نمی کنی همین جوری خشک و خالی بهت دختر میده، ها؟؟
خنده ای کرد و گفت تا من این زنم رو ازتون بگیرم فکر کنم عمرم تموم بشه.
برگشتم و با یه لبخند محو گفتم: پس چی فکر کردی؟ باید خودتو نشون بدی.
سری خم کرد و محجوب گفت: چشم ما که گله ای نداریم.
این بار لبخند محوم یکم جلوه پیدا کرد.
پژمان پسر خوبی بود. کل محل قبولش داشتن. از نوجوونی عاشق السا بود. جوری که همه فهمیده بودن. هیچی نمی گفت کاری هم نمی کرد فقط دورادور هواش رو داشت که کسی چپ نگاش نکنه یا مزاحمش نشه یا مشکلی براش پیش نیاد. آروم بود و سر به زیر. براشم خیلی صبر کرد. هنوزم که هنوزه منتظره.
فکر می کنم واقعاً وفاداره. نه که شیطنت پسرونه نداشته باشه یا دوست و رفیق کم داشته باشه نه ولی سالم بود و همینم باعث شده بود که بابا با وجود اینکه می دونست السا رو دوست داره اما هیچ حرفی نمی زد و هنوزم بهش اطمینان داشت. سال اول دانشگاه السا بود که بالاخره دل رو به دریا زد و به مامانش گفت که از السا خواستگاری کنه. اما بابا قبول نکرد. نه که قبول نکنه اما گفت الان زوده برای همه چیز و اینکه هنوز یه دختر بزرگتر مجرد داره. از نظر من هیچ اشکالی نداشت. همون موقع هم گفتم. اما بابا گفت تو هم که نبودی الان برای این دوتا زود بود. برای السا با وجود همه ی اخلاقای بچگونه اش زود بود که مسئولیت قبول کنه. برای همینم گفت نه. گفت نه اما نه به این معنی نبود که حق ندارن همو ببینن. یه جورایی اون دوتا نشون کرده بودن و همه هم میدونستن. خانواده ها با هم رفت و آمد داشتن و خودشونم با حفظ حریم می تونستن با هم باشن و بگردن و همدیگه رو بشناسن البته گفتم که با حفظ حریم یعنی همیشه یکی باید همراهشون می بود و از اونجایی که آرمین زیر بار نمی رفت معمولاً اون آدم اضافه ی سوم من بودم.

romangram.com | @romangram_com