#لالایی_بیداری_پارت_117
با قدم های محکم میزم سمت میز کنار تخت. نایلون و خالی میکنم و آبمیوه ها رو می چینم تو یخچال. هر چند کار بیهوده ایه. به اسم اون میارمش اما به شکم خودم و بقیه تموم میشه. ولی شده کار همیشگیم.
میرم کنار تخت. پتوی روش و صاف میکنم.
حالا وقتشه.
سرم و بلند میکنم و به صورتش خیره میشم. به چشمهای بسته اش. چشمهای همیشه بسته اش.
دلم تنگ شده برای رنگ چشات. کی بازشون میکنی؟
لبخند کجی میزنم. جوابم و خودم میدم.
من: تو همیشه زیادی صبور بودی. همیشه.....
****
در یخچال و باز کردم و بطری آب و بیرون کشیدم. یه لیوان آب یخ ریختم. عجیبه که توی این هوای سرد، بازم آب یخ یه چیز دیگه است. به خاطر بابا که قند داره و هیچ چیز عطشش و مثل آب یخ برطرف نمیکنه ما همیشه زم*س*تون تا تابستون یخ و آب یخ داریم.
romangram.com | @romangram_com