#لالایی_بیداری_پارت_118
اون موقع ها که خونه امون حیاط داشت زم*س*تونا موقع ناهار و شام به نوبت هر کدوممون پارچ آب به دست راهی حیاط میشدیم تا از شیر آب تو حیاط آب بگیریم. آبی که تو لوله های، تو سرمای زم*س*تون مونده، خود به خود بهتر از 10 تا یخچال یخ بود.
اما حالا....
لیوان آبم و آب کشیدم و گذاشتمش تو آب چکون و رفتم تو اتاقم.
خونه چه آرامشی داشت. تنهایی هم یه وقتهایی خیلی میچسبه. وقتی آرمینی نیست که با قلدریش بره رو اعصابمون. یا بابایی که بخواد با بهانه بی بهانه از سر بی حوصلگی به پرو پای همه بپیچه. یا مامانی که از همه ی دنیا گله کنه، از شوهر نکردن من تا دوست دختر آرمین و زیادی تو خونه موندن بابا و نامزد بودن زیاد السا و پژمان.
وقتی السایی نیست که هی فک بزنه و مخ من و با رویاهاش تیلیت کنه یا افروزی که حرف از این دورهمی اون دورهمیش بگه و یا حتی سونیایی که بخواد تک به تک تمام وسایلم و با خونسردی به غارت ببره.
وقتی خونه ساکته. وقتی همه چیز آرومه وقتی من می تونم با خیال راحت تو این سکوت و سکون لبخند بزنم.
کاش مامان بیشتر با خانمهای همسایه بیرون میرفتن. این جوری تنهاییم تو خونه بیشتر میشد.
پشت میزم نشستم و کش و قوسی به بدنم دادم. می تونستم با خیال راحت به مقاله ام برسم.
با آرامش سرم و بردم تو لب تاپ.
-: اه خیلی خنگی فرزین اون جوری پاس میدن؟ درست توپ و بزن.
romangram.com | @romangram_com