#لالایی_بیداری_پارت_114
دوباره چپکی نگاش کردم.
السا که نفهمیدم کی بلند شد و اومد پشت من و کله کرد تو لب تاپم گفت: نه بابا چیزی نیست داره مقاله می خونه.
با دست هلش دادم عقب و گفتم: برو بشین ببینم چقدر شما فضولین. دارم برای استادم مطلب پیدا می کنم که باهاشون یه مقاله بنویسم.
شراره سریع گفت: برای استادت؟ کدوم استاد؟
لبخند زدم و خوش خلق گفتم: استاد راهنمام.
شراره: اه همون که یه جورایی مثل مرشد بود برات؟
سری تکون دادم. واقعاً برام مثل یه مرجع بود. انقدری که به رشته امون و ایران پایبند بود.
آیدا: ببخشید میشه یه سوالی بپرسم؟
حس کردم روی صحبتش با منه. برای همین برگشتم سمتش و گفتم: البته بپرس.
یه لبخند خِجِل زد و گفت: ببخشید ولی من هنوز نمیدونم شما رشته اتون چیه.
romangram.com | @romangram_com