#لالایی_بیداری_پارت_107
السا بلند خندید.
با صدای زنگ همه امون مثل فنر از جامون پریدیم. اونقدر هول شده بودیم که نمی دونستیم چی کار کنیم. هر کی یه طرفی می دویید.
با صدای هول و نگران مهرانه به خودمون اومدیم.
مهرانه: حالا چی کار کنم؟
تو جام ایستادم و بهش نگاه کردم. با اون آرایشی که براش کرده بودیم و لبهای سرخی که مطمئن بودم دل امید بدبخت و میبره. با اون کت شیک قرمز و دامن بلند مشکی و صندلهای سرخ که ناخنهای قرمز شده اشو خیلی قشنگ نشون می داد خیلی خوردنی شده بود. مخصوصا که از هولش لپاشم گلی شده بود.
از ظهر همه ی دخترا ریخته بودیم تو اتاقش و با انواع و اقسام وسایل داشتیم حاضرش می کردیم. یعنی هفت قلم آرایش و روش انجام داده بودیم. چشمهاش شده بود مثل چشمهای آهو درشت و کشیده با مژه های پر و فر. سایه های رنگی و قشنگ.
فکر می کنم وقتی خانواده ی مومن امید لحظه ی اول ببیننش سکته کنن. البته امید از ذوقش می میره.
گیج شدگی بچه ها باعث دستپاچگی بیشترش شده بود جوری که دلم میخوام یه جورایی آرومش کنم اما چه جوری؟
romangram.com | @romangram_com