#لالایی_بیداری_پارت_102

دوماً که یه درصد فقط یه درصد شما فکر کن که من بیام حرفهای اونو پیش شما بگم. مگه من جاسوس فضولم؟ این چه حرفیه شما به من میزنید؟
مامان پشت چشمی برام نازک کرد و گفت: مرده شورتون رو ببرن. انقده که منو حرص میدین هر کدومتون یک جوری. بعداً که یه کار خرابی کرد دودش تو چشم همه اتون میره اون موقع میبینمتون. یکم اگه باهاش خوب باشید پای درد و دلش بشینید ازتون که چیزی کم نمیشه. میترسم این دختره گولش بزنه و خودش رو بندازه بهش. معلوم نیست چی کار کرده که آنقدر این پسر رو تو مشتش گرفته که از خیر بیرون رفتنم گذشته. چند روزه بیشتر تو خونه است. یکی نیست بگه آخه اینم شد کار؟ این دخترا گرگن میدونن چی کار کنن. از این پسر سادهی منم سواستفاده میکنن.
آدم که با یکی نمیمونه برو سراغ بقیه. آنقدر خودت رو به یک نفر نچسبون. همین کارها رو می کنن که افسارشون میافته دست دختره.
با چشمهای گرد شده به مامان خیره موندم. از مامانم این حرفها بعید بود.
متحیر گفتم: آخه مامانِ من این چه حرفیه؟ اگه دخترتون با یکی این جوری دوست بود هم همین حرف رو می زدید؟ میگفتید پسره باید بره چند تا چند تا دوست دختر بگیره؟ اگه همین وضعیت برای دخترتون پیش میاومد شما همین حرفها رو برعکس میگفتین که پسره داره گولش می زنه و دخترم ساده است و ...
من نمیتونم نصیحتش کنم چون جوونه و گوش نمیده. خودش باید درک کنه هر چند بعید می دونم. ولی محاله با زور بشه این رو به راه راست کشوند. شما هم انقدر خودتون رو اذیت نکنید به وقتش خودش درست میشه.
عصبی روشو ازم گرفت و پر حرص گفت: شما نمیفهمید، بعداً که یه چیزی بشه پشیمون میشید. مونده هنوز عقلتون به این چیزا برسه. فقط می خواید جون من رو بگیرید.
بی حرف فقط نگاش کردم و اجازه دادم هر چی دلش میخواد بگه بلکه آروم بشه. در هر حال کاری از من ساخته نبود.
اونقدر نشستم تا در خونه با کلید باز شد و السا با سر و صدا وارد شد.
از همون دم در شروع کرد بلند بلند حرف زدن و سلام کردن.

romangram.com | @romangram_com