#لالایی_بیداری_پارت_101
مامان: هیچی.
ابروم پرید بالا. خوبه خودم دیده بودم بعد میگه هیچی.
موشکافانه نگاش کردم که رو مبل نشست و با دیدن قیافه ی من انگار حس کرد که نمیتونه حرکتش رو سمبل کنه.
پوفی کرد و چشمهاش رو گردوند و گفت: این پسره آخر منو میکشه. 3 تا دختر داشتم هیچ کدوم قد این یه دونه پسر اذیتم نکردین. میدونم آخر یه کاری میکنه که آبرو ریزی بشه و پشیمونیش بمونه برای خودش و ما.
با استفهام نگاش کردم. رو مبل کنارش نشستم.
مامان: آرام تو این دختره رو می شناسی؟ شب و روز پای موبایله. الان 2 ساعته حواسم بهش هست. یه ریز حرف میزنه. شبم که تا کی بیداره. این همه شارژ موبایل از کجا میاره این آخه؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم: نمیدونم ولی خوب این که همش زنگ نمیزنه دختره هم زنگ میزنه.
مامان سری تکون داد و نصیحت وار گفت: این پسر با من که حرف نمیزنه تو لااقل باهاش از در دوستی وارد شو. باهاش صمیمی شو شاید حرفهاش رو به تو بگه. بعد تو نصیحتش کن. نذار این جوری باشه.
یه ابروم رفت بالا. یه پوزخندی نشست گوشه ی لبم.
به پشتی مبل تکیه دادم و پامو انداختم رو پام و خیره به مامان گفتم: اولاً آرمین بین منو شما هیچ فرقی نمیبینه و همون جور که به حرفهای شما گوش نمیده به حرفهای منم گوش نمیده. فقط وقتی ازم چیزی می خواد باهام خوبه، در غیر این صورت .. هیچی...
romangram.com | @romangram_com