#کریشنا_پارت_99
- اين آب بايد زخمها رو ترميم کنه ... خاصيتشه ... جراحت هاي دروني و بيروني ... حتي جراحت هاي روح رو ...
آيدن پوزخند زد و گفت :
- زخم دست تو که خوب نشد ...
هاران نگاهي به بريدگي عميق کف دستش انداخت و پاسخ داد :
- اين هيچ وقت خوب نميشه ... خونريزي نخواهد داشت اما ترميم ... نه .. نميشه . اين يه زخم نيست ... يه عهده ...
آيدن که اندکي تحت تاثير قرار گرفته بود گفت :
- متاسفم .. داري درد مي کشي حتما ...
هاران لبخند زد و گفت :
- آب تارلين ، دردش رو از بين برد .
- تارلين ؟
- آب چشمه تارلين که توي اين حوضه ... ما هم تو قلعه سياه يه حوض خيلي کوچيک از اين چشمه داريم ... اما متاسفانه چشمه تارلين
خشک شده ... اين دو تا حوض تنها باقي مانده آب اون چشمه ان .
آيدن شانه اي بالا انداخت و به سمت اتاقش به راه افتاد . وارد راهروي قلعه اصلي که شدند پيتر جلوي چشمشان سبز شد . آيدن از
روي بي حوصلگي آهي کشيد و گفت :
- چه سعادتي پيتر .. فقط تو رو امشب کم داشتم .
پيتر لبخند معنا داري زد و سياسانه پاسخ داد :
- شما خيلي به من لطف دارين .
- فکر مي کردم با شاه کريش برميگرديد به قصر ؟
- البته ... ايشون زودتر از من حرکت کردن اما بهشون مي رسم . نگران نباشين .
سپس نگاهش را سمت هاران گرفت و ير تا پا براندازش کرد . هاران سرش را به نشانه احترام پايين انداخت . پيتر ابروهايش را بالا
انداخت و گفت :
- استورن ها ؟
آبدن که ابدا حوصله همکلامي با پيتر را نداشت با بي حوصلگي گفت :
- محافظ و دستيار من ... هاران ...
romangram.com | @romangram_com