#کریشنا_پارت_93

در در دست ژوليت به ايدن نزديک شد و گفت :

- سليقت بي نظيره آيدن .

مارين از جا برخاست و تعظيم کرد و گفت :

- ممنونم سرورم .

کريشنا لبخندي رو به مارين زد و به آيدن گفت :

- نمي خواي همراهي رو با اين خانم زيبا به کمال برسوني ؟

آيدن رو به مارين گفت :

- بايد منو ببخشي ... اما اصلا حال خوشي ندارم .

مارين با لبخند شيريني پاسخ داد :

- اشکالي نداره قربان .

سپس از کنار آنها دور شد . کريشنا گفت :

- نذار فکر کنم به خاطر هيرا زانوي غم به بغل گرفتي !

- نه .. نه ... - اما وقتي با نگاه عاقل اندر سفيه کريشنا رو به رو شد حرفش را پس گرفت - يعني ... آره .. اما همش به خاطر اون

نيست .

کريشنا نگاهش را از آيدن برداشت و همراه ژوليت به سمت سالن رقص رفت . آيدن جرعه ايي از نوشيدني اش خورد و دوباره به

پنجره خيره شد . چيزي به طلوع ماه نمانده بود . آيدن از جا برخاست و به سمت در رفت که کريشنا صدايش کرد :

- جايي مي ري آيدن ؟

آيدن ايستاد و گفت :

- من رو ببخشين ... نياز به کمي هوا دارم .. انگار دارم خفه ميشم .

کريشنا يکي از ابروهايش را بالا انداخت و گفت :

- اميدوارم تا موقع رفتن برگردي ...

- شما دارين ميرين ؟ فکر مي کردم اومدين تا من رو برگردونين .

کريشنا شانه اي بالا انداخت و پاسخ داد :

- من به اين رسم و رسوم مزخرف اعتقادي ندارم . تو قصر بهم احتياج دارن . من و پيتر و ژوليت امشب برميگرديم ... بريان هم به


romangram.com | @romangram_com