#کریشنا_پارت_92
:
- من نمي خوام عليه کريشنا کاري بکنم . من نمي خوام شاه بشم .
بريان ايستاد اما رويش را به سمت آيدن برنگرداند . آيدن ادامه داد :
- نمي دونم چرا از من متنفري ... من واقعا نمي خوام جاي کريشنا بشينم . وليعهدي من واقعي نيست .
بريان با صداي سردي پاسخ داد :
- فعلا که تخت بهت وفاداره .
آيدن چند قدم به جلو برداشت و با لحن صلح طلبانه اي گفت :
- من تخت رو براي خودم نمي خوام .
صداي بريان مي لرزيد اما همچنان استواري و رازآلودي اش را داشت .
- مشکل من تخت پادشاهي نيست ، چون تا من زنده ام ... هيچ کس جز کريشنا نمي تونه تصاحبش کنه .
- پس مشکلت با من چيه ؟
بريان سر گرداند . چشمانش برق مي زد و چهره اسرارآميزش در هم رفته بود . چشمهايش را به آيدن دوخت . آيدن مي خواست سر
بگرداند اما علي رغم اختيار خود ، ميخکوب چشمان بريان مانده بود . بريان چند قدم به جلو برداشت . حالا فاصله اش با آيدن يک قدم
بود . بي آنکه نگاهش را از آيدن بردارد ، با لحن تحکم آميزي گفت :
- مشکل من تخت پادشاهي نيست ...
سپس بي آنکه چيزي بگويد با گامهاي بلند و تندي از سرسرا خارج شد . آيدن روي يک صندلي سنگي نشست و زير لب گفت :
- بريان مشکل تو نيست ... بهش فکر نکن ... چه اهميتي داره ... بهش اهميت نده .
اما صداي استاد تئون در سرش مي پيچيد " اما خب حرومزاده ، هميشه يه حرومزاده اس "
ميهماني آن شب گرچه يکي از بهترين جشن هايي بود که آيدن در طول اين مدت مي ديد اما لذتي به همراه نداشت . آيدن روي تخت
سنگي تکيه داده بود و به سالن رقص نگاه مي کرد . نمي خواست اين واقعيت را بپذيرد که نبودن هيرا بيش از پيش احساس مي شود .
همراه ان شب آيدن دختر مو بلوندي به نام مارين بود . يک دورگه ويلا _ الف که زيباييش ستودني بود . اما آيدن علاقه اي به گذران
وقت با او نداشت . ترجيح مي داد هيرا را در حالي که بطري مشروب را در جامش خالي ميکرد ببيند تا اين همراه مبادي اداب و زيبا
را .
مارين آرام و رسمي روي صندلي کنار آيدن نشسته بود و گيلاس کوچکي به دست داشت که دست نخورده باقي مانده بود . کريشنا دست
romangram.com | @romangram_com