#کریشنا_پارت_91
- من اينهمه صبر نکردم که با عجله همه چيز رو خراب کنم .
آيدن سکوت کرد و به دنبال کريشنا به سرسراي غذاخوري رفت . به محض ورودشان همه از جا برخاستند و تعظيم کردند . آيدن با
ديدن پيتر و ژوليت و بريان لبخند زد . هيچ وقت فکر نمي کرد از ديدن انها خوشحال شود . روي صندلي بعد از کريشنا و رو به روي
ژوليت نشست . بريان با سر به او تعظيم کرد . آيدن با لبخند گفت :
- از ديدنتون خوشحالم ملکه ... مشاور پيتر و بريان ...
ژوليت خنده اي شيرين تحويل داد و گفت :
- قصر بدون شما يه چيز کم داشت وليعهد .
پيتر با سر تاکيد کرد و بريان با صداي آرام و بي حسي گفت :
- قصر فقط شاه کم داشت !
آيدن نيم نگاه متعجبي به بريان انداخت . کريشنا بلافاصله در گوش ايدن زمزمه کرد :
- اون هنوز فکر مي کنه تو مي خواي به جاي من شاه بشي .
بريان نگاه معناداري به کريشنا انداخت و دوباره مشغول نوازش دسته صندلي اش شد .
آيدن زودتر از معمول شامش را خورد و نگاهي به اسمان انداخت ... ماه امشب نزديک نيمه شب طلوع مي کرد و آيدن سعي داشت بهانه
اي بيابد تا ميهماني حضور شاه را زودتر از ساعت پايان ترک کند . کريشنا از جا برخاست و دست ژوليت را گرفت و گفت :
- بهتره بريم و براي مهموني حاضر بشيم . من عاشق جشن هاي قلعه سپيدم و خيلي وقته که اينجا نبودم .
ژوليت نگاهي به آيدن انداخت و گفت :
- مي بينمتون آيدن .
آيدن به نشانه احترام از جا بلند شد و گفت :
- البته سرورم .
کريشنا خنديد و گفت :
- آيدن ... تو ديگه يه مقام سلطنتي هستي ... بايد خطاب کني بانوي من ... نه سرورم . گرچه من خيلي به اين تشريفات اعتقاد ندارم .
آيدن لبخند زد و سرش پايين انداخت . کريشنا دست در دست ژوليت از سرسرا خارج شد . پيتر مسير نگاه بريان را دزديد و گفت :
- بيا بريم بريان . فرصت کافي نداري لباس عوض کني .
پيتر بدون معطلي از سرسرا خارج شد . بريان نيم نگاهي به آيدن انداخت و به سمت در خروج حرکت کرد . آيدن با صداي بلندي گفت
romangram.com | @romangram_com