#کریشنا_پارت_89
راهرو و راه پله ها از ديد ايدن ناپديد شد . آيدن به ستون بالکن تکيه کرد و باز به کوهها نگريست . قلبش به شدت مي تپيد و در هم پي
پيچيد . مي دانست براي اينکار تا ابد پشيمان خواهد ماند .
صبحانه با شوراي سلطنتي کسل کننده گذشت و ناهار با گارد ارتش کسل کننده تر ... آيدن تمام مدت به دهان سخنگويان خيره مي ماند
و اما چيزي نمي فهميد . به همه رفتار هاي ايلين لبخندي مصنوعي زد و در نهايت با بطري اي از مشروب براي تماشاي غروب به
يکي از برج هاي بلند قلعه رفت .
نگاهش را به غروب سرخ خورشيد دوخت و جرعه اي از بطري اش نوشيد اما بلافاصله بطري را به سمت بيرون و بدون مقصد پرت
کرد . نمي توانست بنوشد . دست کم نه تا زماني که اين افکار از سرش مي جوشيد . از روي نرده هاي سنگي و محافط بالکن بالا رفت
و روي آن ايستاد . باد بي امان درون موهايش مي وزيد . چشمانش را بست و حواسش را تقويت کرد . صداي وزيدن باد را مي شنيد و
با تمام وجود وزشش را حس مي کرد . چشم گشود و به رنگ هاي بي نظير غروب نگاه کرد . با تمام وجود فرياد زد :
- آيدن ...
مرمر هاي سپيد قلعه صداي آيدن را بازتاب مي دادند . گويي اين فرياد در تمام قلعه مي پيچيد و باز مي گشت . بار ديگر فرياد زد :
- آيدن ...
اينبار پيش از بازگشت صدا از سنگ هاي قلعه ، شخصي از روي بالکن اين نام را تکرار مي کرد :
- آيدن ..
آيدن برگشت . کريشنا با لبخند رازآلود هميشگي اش روي بالکن ايستاده بود . آيدن بلافاصله پايين پريد و گفت :
- کريشنا ... منظورم اينه که سرورم .. چقدر بي سرو صدا اومدين ؟
کريشنا دسته اي از موهاي لخت و خاکستري تيره اش را از روي پيشانيش کنار زد و پاسخ داد :
- فکر کردم الان ميگي منو ببخشين که براي استقبال نيومدم .
آيدن با حالت دستپاچه اي گفت :
- منو ببخشين .
کريشنا اينبار به پهناي صورت خنديد .
- عيبي نداره آيدن ... البته من تصور مي کردم تو رو با همراه زيبات پيدا کنم که مسلما دليل موجه تري براي نيومدنت به استقبال بود
.
آيدن سرش را پايين انداخت و سکوت کرد . گريشنا ادامه داد :
romangram.com | @romangram_com