#کریشنا_پارت_84
بود . شايد هم طبق گفته هيرا قلعه واقعا يک کوه بود . يک سنگ بزرگ مرمرين ... يک قلعه با برج هاي کوچک و بزرگ و بلند و کوتاه ...
نگاه آيدن روي برجي ثابت ماند که از کنگره آن از همه پايين تر قرار داشت اما پايه اش به کف زمين مي رسيد . نيم نگاهي به
بالاترين برج انداخت ، گرچه کنگره اش بالاتر از همه بود اما پايه اش تقريبا روي قله قرار داشت . فکري در ذهنش جرقه زد . بي شک
ارتفاع برجي که پايه اش از کف زمين آغاز مي شد ، بيشتر از برجي بود که پايه اش از قله پا گرفته بود. لبخند زد . بي شک رمز نامه
هم در همين نکته بود ... درنامه بلندترين برج ذکر شده بود نه بالاترين برج ... و بلندترين برج ، پايين ترين کنگره را داشت !
با صداي آرامي گفت :
- اين عاليه ... چيزي درباره طراح قلعه سپيد مي دوني نگهبان ؟
صدايي از پشت قفسه هاي کتابخانه به گوش رسيد .
- نه سرورم اون فقط يه نگهبانه ..
آيدن از سر کنجکاوي نزديک قفسه ها شد و گفت :
- ممکنه بگين دارم صداي کيو ميشنوم .
پيرمرد خوشچهره اي در حالي که برچي از کتاب را حمل مي کرد از پشت قفسه ها بيرون آمد . کنابها را روي ميز سنگي گذاشت و
گفت :
- خوشحالم که اينجايين سرورم . اسم من تئونالده ...
نگهبان با هيجان گفت :
- ولي ايشون رو استاد تئون صدا مي کنن .
تئونالد خنديد و گفت :
- مردم اغراق مي کنن ...
آيدن گفت :
- يعني شما استاد نيستين ؟
- من پزشکي خوندم ... سالها براي پادشاه کار کردم ..
- پادشاه ؟ شاه کريش ؟
- نه .. نه .. دارم از قبل اون حرف مي زنم ... شاه ويراس ... آخرين الف خالص ...
romangram.com | @romangram_com