#کریشنا_پارت_81

- من از قلعه غربي اومدم اينجا ... ما بايد شمارو تنهايي ببينيم ... تنها ... حتي بدون همراهتون هيرا .

آيدن سکسکه اي زد و با صداي کشداري گفت :

- هيـــــــــــــــــــــــ ـراااا ... آره ... اون ... باشه ...

مرد تکه کاغذي درون يقه ايدن انداخت و به سرعت از او دور شد . آيدن به سختي از جا برخاست و تلوتلوخوران به سمت پله ها به

راه افتاد . کسي زير بغلش را گرفت و با صداي عشوه گرانه اي گفت :

- حالتون اصلا خوب نيست سرورم .

آيدن گيج و منگ گفت :

- آه .. اره ... ايلين ... حق با تو بود ... تخت هاي اينجا بي نظيرن .

ايلين خنديد و گفت :

- جدي ؟!... مي تونيم با هم تجربش کنيم .

- آهـــــ ...ههه ... آره ... مــــــــــــــــــــي تونيم ....

ايلين آيدن را به اتاق خوابش رساند و در را بست . آيدن روي تخت افتاد و به ايلين خيره شد که موهايش را جلوي آيينه تاب مي داد .

آيدن لبخندي مستانه زد و گفت :

- تو جذابي گرگي خانم !

پيش از آنکه ايلين حرفي بزند ، صدايي از کنار پنجره و از ميان سايه هاي اتاق گفت :

- مي توني بري ايلين ... لازم نيست بموني ...

آيدن به صورت نيم خيز نشست و گفت :

- هيرا ... خوشحالم که اينجايي ...

هيرا در را گشود و پاسخ داد :

- کاملا مشخصه ... برو بيرون ايلين .

ايلين با دلخوري از اتاق خارج شد . هرا در را محکم بست و جام ديگري به آيدن داد . آيدن جام را برداشت و تا آخر سر کشيد . گيج

تر و منگ تر شد . هيرا رو به روي آيدن نشست و گفت :

- آيدن من فقط مي خوام ...

آيدن دستان بي تعادلش را به سمت نقاب هيرا برد و آن را با تمام نيرو از جا کند . هيرا بلافاصله صورتش را گرفت و فرياد زد :


romangram.com | @romangram_com