#کریشنا_پارت_80
- اونو براي من آوردن ... منم نمي خوام امشب اونو باهات شريک بشم ...
آيدن هرا را به سمت خود کشيد و بوسه اي روي پيشانيش کاشت و ادامه داد :
- مي خوام وقتي همراه من مي رقصي هوشيار باشي ... مي خوام خودت باشي ... مي خوام اشتياق واقعي رو توي چشمات ببينم ...
نفس هاي هيرا در سينه اش حبس شد و چند قدم به عقب برداشت و با لکنت و اضطراب گفت :
- ايدن من ... من ...
آيدن نگاهي عطوفانه به هيرا انداخت و به ارامي گفت :
- چون نمي تونم ازش چشم بردارم ... از چشمات ...
بطري را از روي ميز برداشت و جرعه اي نوشيد ، سپس درحالي که فاصله اش را از هيرا کم مي کرد ، گفت :
- ديگه نمي تونم ... و فکر کنم ديگه هيچ وقت نتونم ... تا آخر عمر ... مي خوام بهشون خيره بمونم .
هيرا سرش را با دست گرفت و از سالن رقص خارج شد و به سمت در خروجي دويد . آيدن ايستاد . صورت مضطرب و مشوش هيرا
هنوز جلوي چشمانش نقش بسته بود . روي صندلي نشست و جرعه ديگري از نوشيدني خورد . هيرا حق داشت . شراب دست ساز
پريزاد ها بي نظير بود . سرش را پايين گرفت و به کف زمين خيره شد . نمي فهميد چه چيز هيرا را آزرده است . جرعه اي ديگر
نوشيد .
شايد هيرا درباره هويت خودش مي دانست . شايد ميدانست که دختر آدريان است ! شايد هم از کريشنا واهمه داشت . شايد مي ترسيد
که وارد زندگي ايدن شود . شايد هم آيدن براي او کم بود . يک موجود ميرا و ضعيف که به سختي يک خوناشام به حساب مي امد .
چند جرعه ديگر نوشيد .
شايد هم به نظر هيرا آيدن يک هيولا بود . شايد هيرا يک انسان کامل را ترجيح مي داد !
بطري اش را کاملا تمام کرد . سالن رقص دور سرش مي چرخيد . همانجا نشست و از روي سرخوشي بي دليلي که به او دست داده بود
، خنده هاي بلندي سر داد . مرد ميانسالي به او نزديک شد و تعظيم کرد . آيدن سعي کرد به خود مسلط باشد اما حتي نمي توانست
سرش را روي گردنش ثابت نگه دارد . مرد ميانسال گفت :
- سرورم . صداي منو ميشنوين ؟
آيدن با چشماني نيمه باز گفت :
- البته ... بگو ...
مرد به اطراف نگاهي انداخت و گفت :
romangram.com | @romangram_com