#کریشنا_پارت_79
گرفت و چشمانش را بست تا بخوابد .
فصل دوم :
بيراهه هاي آسماني
جشن هاي متمادي ، رقص هاي شبانه و معارفه هاي روزانه و ... هيچ کدام و هيچ کدام نمي توانست ذهن آيدن را خالي کند . هيرا پشت
نقابهاي رنگارنگ کنار او مي ايستاد و مي خنديد و مي رقصيد و آيدن هر شب او را مست و بي هوش از ميهماني خارج مي کرد و به
خوابگاهش مي برد . اين سناريو براي آيدن با خيره شدن و تماشاي هيرا در تمام طول شب پايان مي يافت و با طلوع خورشيد دوباره
از سر گرفته مي شد .
هر چه مي گذشت ، هيرا براي آيدن بيش از قبل معنا پيدا مي کرد ، گويا پيوندي بدون اراده آيدن ميان او و هيرا شکل گرفته بود . در
طول همين چهار روز آيدن چنان به ديدن خنده هايش عادت کرده بود که نمي توانست حتي براي لحظه اي غمگين ببيندش .
افکارش درباره هيرا پيچيده و عجيب مي نمود . از طرفي حالا مي دانست که هيرا چشمان آشناي آدريان را به ارث برده است و اين
مساله که هيرا دختريست که آدريان به خاطر عذاب وجدان کشتنش ، تا حالا به هيولا بدل نشده است ، مدام در ذهنش رژه مي رفت .
نمي دانست فهميدن اينکه هيرا زنده مانده است چه اثري بر آدريان خواهد گذاشت ؟ آيا شوق و اشتياقش او را همچنان در حالت عادي
نگه ميدارد و يا با از بين رفتن عذاب وجدانش ، بعد هيولايي اش غالب بر جسمش مي شود ؟
هيرا با بطري بزرگي از نوشيدني به سمتش آمد و او را از افکارش خارج ساخت :
- هي ... تو فکر نباش .. بيا ... يه گيلاس حالت رو بهتر مي کنه ... دست ساز پريزاد هاست ... فکر کنم بيشتر از عمرت هم قدمت داشته
باشه ... هديه ويژه پريزاد ها به وليعهد جوونه ...
آيدن بطري را از هيرا گرفت و موکدانه گفت :
- امشب ديگه نه هيرا ... ديگه نميذارم اونجوري شراب بنوشي ... تا مرز مرگ .
هيرا لبخند جذابي زد . ماسک سرخ امشبش ، پوست درخشان صورتش را بيشتر به چشم مي آورد . چشمان آبي اش برق مي زد و گيرا
تر از هميشه مي نمود . آيدن بطري را روي ميز مرمرين نهاد و ادامه داد :
- بريم برقصيم ... من اين آهنگ رو خيلي دوست دارم .
هيرا اخم کرد و پاسخ داد :
- نه ... من خوشم نمياد ... خيلي آرومه ... - سپس با شيطنت ادامه داد - بي خيال آيدن من دلم ميخواد اون نوشيدني دست ساز رو
امتحان کنم ... پريزاد ها توي درست کردنش فوق العاده ان .
romangram.com | @romangram_com