#کریشنا_پارت_76

هيرا ديگر نمي توانست سرپا بايستد . آيدن بازويش را گرفت و گفت :

- آزادي ؟! پشت اون نقاب ؟

هيرا سرش را هماهنگ با ريتم موسيقي تکان داد و گفت :

- آيدن کرول ... تو هيچي نمي دوني ...نمي دوني من از پشت اين ماسک چقدر آزادانه دنيا رو مي بينم ... رفتار مي کنم ... پشت اين

نقاب مي تونم خودم باشم .

آيدن هيرا را روي يکي از صندلي هاي مرمري نشاند و به او خيره شد . از هيچ کدام از حرفهايش سردر نمي آورد اما مطمئن بود

اسراري در پس اين حرفهاست که کهنه و دردناک به نظر مي رسد . آيدن کنار هيرا نشست و به تماشاي سالن رقص پرداخت که هر

لحظه شلوغ تر و پر حرارت تر مي شد . نوازنده هم تا مي توانست موسيقي را تند و افسونگرانه تر مي کرد . هيرا سرش را روي شانه

آيدن تکيه داد و گفت :

- کاش ما هم مي تونستيم بريم و برقصيم .

- نه .. خواهش مي کنم ... من خيلي خسته ام هيرا ...

هيرا گيلاس ديگري از روي ميز برداشت و جرعه اي ديگر نوشيد . آيدن اينبار با عصبانيت گفت :

- ديگه کافيه ... مي خواي فردا صبح اصلا از سر جات بلند نشي .

هيرا جام را به ايدن سپرد و گفت :

- تو چرا چيزي نمي خوري ؟ نوشيدنيش عاليه ... انگار صد سال قدمت داره ...

صداي هيرا دورگه و منگ شده بود و سرش ديگر از عضلات گردنش اطاعت نمي کرد . آيدن هيرا را روي دستانش گرفت و گفت :

- منم اگه مثل تو بنوشم و مست و پاتيل بشم ، کي هواي تو رو داشته باشه .

هيرا با صداي بي حالي گفت :

- مي ريم برقصيم ؟

آيدن پوزخند زد و گفت :

- از رو نمي ري ... نه ؟ داريم ميريم بخوابيم .

هيرا سرش را به سينه آيدن چسباند و با صداي ضعيفي گفت :

- فکر خوبيه .

و در کسري از ثانيه بيحال و مست به خواب رفت . آيدن يکي از خدمه را صدا زد و پرسيد :


romangram.com | @romangram_com