#کریشنا_پارت_73
- يه دوست خيلي چيزا رو با دوستش درميون ميذاره ... من درباره شما مي دونم ... و درباره آدريان ...
- خب ظاهرا کريشنا اونقدرا هم رازدار نبوده و مثل اينکه دايره دوستان نزديکش هر روز گسترده ميشه ... پيتر ، بريان ، حالا هم تو
...
هيرا در حالي که با دسته کوچکي از موهايش بازي مي کرد ، گفت :
- مي تونين فکر کنين به من از همه نزديک تره .
- و با اين وجود درباره تو چيزي بهم نگفت .
هيرا پرسيد :
- ازش دلخوري ؟
- نه ... فقط ... نمي فهمم داره چي کار مي کنه ... تو رو با اين ماسک مي فرسته و از پيش به من معرفيت نمي کنه ... بهم اعتماد نمي
کنه اما ميذاره همچنان وليعهدش بمونم ... کريشنا آدم عجيبيه ... ادعا مي کنه پسر آدريانه اما رفتارش ... بي خيال ... - آيدن نگاهش
را معطوف هيرا کرد و ادامه داد :-
خب ... تو از خودت بگو ... نمي خواي اون ماسک رو برداري .. کريشنا اينجا نيست ...
هيرا بلند بلند خنديد و پاسخ داد :
- متاسفم ... من برخلاف شما نمي تونم از کريشنا سرپيچي کنم .
آيدن با کلافگي گفت :
- خوش به سعادت شاه کريش با اين دوستاي وفادار ...
هيرا اخم کرد و سپس با لحن صلح طلبانه اي گفت :
- من فقط ميگم بهتره در اين ضمينه به پادشاه اعتماد کنيم ... دلخور نباشين سرورم .
آيدن لبخند تلخي زد و پاسخ داد :
- البته هيرا ... شايد تو راست ميگي ...
- متشگرم سرورم .
- مي توني من رو آيدن صدا کني ... اينجوري هردومون راحت تريم .
- هر طور که صلاح مي دوني آيدن .
آيدن نگاه تحسين آميزي به هيرا انداخت و گفت :
romangram.com | @romangram_com