#کریشنا_پارت_71
پيتر با لبخند معنا داري گفت :
- اينقدر دلهره نداشته باش ... اومدن ... بالاي پله ها رو ببينين...
آيدن چشم گرداند . از بالاي پله هاي کوتاه درب خروجي قصر زن جوان و زيبايي با پيراهن مخمل سرمه اي دست در دست بريان پايين
مي آمد .آيدن مي توانست صدايشان را بشنود :
بريان : نمي فهمم چطور تونستي ...
زن : تمومش کن ... اون صدامون رو ميشنوه ..
وقتي نزديک تر شدند، آيدن با دقت به او نگاه کرد . موهاي خاکستري تيره بلندش تا پايين شانه هايش مي رسيد و دسته اي از ان روي
پيشانيش ريخته بود . قدش به نسبت بلند بود و پوستي درخشان و خيره کننده داشت . آيدن با تعجب به صورتش نگاه کرد . چشم هاي
درشت و آبي رنگش با ماسک سياه رنگي کادر شده بود . ماسکي که تا پايين گونه هايش را مي پوشاند . زن به ايدن نزديک تر شد و
تعظيم کرد . آيدن دست راست زن جوان را گرفت و او را از تعظيم دوباره باز داشت . لبهاي سرخ آتشين و آراسته زن چشم هايش را
خيره کرد . آيدن که محو جذابيت او شده بود با لکنت زبان گفت :
- ا... ا .. ا ز دي... ديدنتون .. خو ... خو ... خوشح... خوشحالم . اسم من آيدنه .
زن با صداي اسرار آميز و شيريني پاسخ داد :
- منم خوشبختم از ديدنتون سرورم . اسم من هيرينيا است .. مي تونين هيرا صدام کنين ...
آيدن با دستپاچگي بيشتر گفت :
- البته .. شما خيلي زيبايين هيرا ...
بريان ابرويي تاب داد و با لحن سردي رو به آيدن گفت :
- دير شده . نبايد دير به مجلس اول برسين .
آيدن نيم نگاهي به هيرا انداخت و گفت :
- البته که نبايد دير برسيم ... اما فکر نمي کنين اگه قراره مهموني اول يه بالماسکه باشه ، منم به يه ماسک مناسب نياز دارم ؟
هيرا لبخند محوي زد و پاسخ داد :
- بالماسکه اي در کار نيست سرورم .
آيدن با تعجب پرسيد :
- خب در اين صورت ... اون ماسک براي چيه ؟
romangram.com | @romangram_com